{ وَ أَشْهَدُ أَنَّكُمُ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ الْمَعْصُومُون }
در اين جمله خطاب به ائمّهي دين ( علیهم السلام)مي گوييم :من شهادت مي دهم كه شما امامان راشد و مهديّ و معصوم هستيد.
مفهوم رشد و رشيد و راشد
راشد مشتقّ از «رُشْد»است.رشدآن بصيرت و روشن بيني خاصّي است كه در انسان پيدا مي شود و انسان در اثر آن مي تواند مصالح و مفاسد و سود و زيان را هم در زندگي شخصي خود هم در زندگي ديگران تشخيص بدهد. به چنين كسي رشيد و راشد مي گويند؛ يعني، داراي صفت رشد و لياقت،صلاحيّت، شايستگي، بصيرت و بينش خاصّ باطني كه تشخيص بدهد فلان كار خوب و فلان كار بد است. معاشرت با فلان آدم خوب و با آن يكي بد است.
شما اگر تجارتخانه اي داشته باشيد و بخواهيد به يك مسافرت چند ماهه برويد، كسي را مي خواهيد به عنوان جانشين خويش آنجا قرار بدهيد. طبيعي است كه ابتدا رشد و لياقت و اهليّت او را براي ادامه و ادارهي كارتان مي آزماييد و آنگاه او را به جانشيني خود برمي گزينيد. حال، وقتي خداوند حكيم مي خواهد اداره و تدبير امور جامعه ي بشر را در اختيار كسي بگذارد كه تمام ابعاد زندگي بشر اعمّ از مادّي و معنوي و دنيوي و اخروي آن را تحت سيطرهي تدبير خود بگيرد، بديهي است كه بايد رشيد باشد تا صلاحيّت و توانايي ارشاد ديگران را داشته باشد؛ و لذا خداوند ـ عَزَّ شَأنُه ـ ائمّهي اطهار( علیهم السلام) را براي ارشاد بني آدم برگزيده است،چنان كه در همين زيارت مي خوانيم :
(وَ اسْتَرْعاكُمْ اَمْرَ خَلْقِهِ)؛
«خداوند امر تدبير و تنظيم آفريدههاي خود را به شما واگذار كرده است».
مسلّماً چنين كساني بايد داراي رشد به معناي واقعي باشند و آن چنان مصالح و مفاسد را تشخيص بدهند كه در هيچ بُعد از ابعاد زندگي مردم،اعمّ از ديني و دنيوي، خللي به وجود نيايد ؛ و لذا دنبالش مي گوييم :
(اَلمهديّون المَعصومون)؛
معنا و مفهوم مهديّ و معصوم
(اَلْمَهْدِيّونَ)؛
يعني شما راشداني هستيد كه قبلاً از جانب خدا به رموز تدبير و ادارهي جامعهي بشري هدايت شدهايد و مهديّ هستيد. مهديّ به معناي كسي است كه از جانب خدا هدايت و راهنمايي شده و راه و مقصد برنامهي سير را شناخته است. هم راشد است هم مهديّ و به علاوه(اَلْمَعْصُوموُن)؛شما معصوم و مصون از خطا و اشتباه هم هستيد. چون ممكن است كسي مدبّر باشد و حُسن تدبير داشته باشد امّا معصوم نباشد؛ يعني، امكان مقهور هواي نفس شدن و ارتكاب گناه در وي باشد.
آدم عالم و دانشمند و مدبّر غير معصوم، چون بشر عادي است، ممكن است مال دوست و جاه طلب باشد يا حدّاقلّ در تدبير خويش اشتباه كند؛در اين صورت، او رشد به معناي واقعي ندارد و صالح براي مرشد ديگران بودن نيست؛ بلكه مرشد به معناي واقعي بايد راشد و مهديّ و معصوم باشد؛ و لذا ما به امامان معصوم مي گوييم:
اَشْهَدُ اَنَّكُمُ الْاَئِمَّة الرّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ الْمَعْصُومُونَ
اين سه صفت دنبال هم آمده است؛ يعني، امامان ( علیهم السلام)تنها كساني هستند كه داراي اين صفاتند و خدا بصيرتي واقعي و باطني در ساختمان وجودشان قرار داده است؛هم مهديّ هستند و با هدايت خدا مسير و برنامهي سير را خوب مي شناسند هم در رهبري اشتباه نمي كنند. علاوه بر اينها معصومند؛يعني، هيچ گونه مقهوريّت در مقابل هواي نفس و خطا و اشتباه در رفتار و گفتار از آنها سر نمي زند.
توجّه به مسألهي رشد در قرآن كريم
مسألهي رشد آن چنان از نظر قرآن كريم مهمّ است كه مي گويد:وقتي مي خواهيد مال يتيمي را كه زير دست شما تربيت شده به او برگردانيد، بايد در او احساس رشد كنيد:
]وَ ابْتَلُوا الْيَتامَي حَتَّي إذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إلَيْهِمْ أمْوالَهُمْ...[؛[۱]
«يتيمان را بيازماييد تا هنگامي كه به حدّ بلوغ برسند؛ در اين موقع اگر در آنها رشد كافي يافتيد، اموالشان را به خودشان بدهيد...».
يعني، تنها رسيدن يتيم به سنّ بلوغ كافي نيست تا اموالش در اختيارش گذاشته شود، بلكه بايد رشيد شده باشد؛ يعني، سود و زيان خود را در معاملات تشخيص بدهد. حال، وقتي از نظر قرآن، سپردن اندكي مال به كسي مشروط به رشد است، آيا سپردن امور جامعهي بشري به دست كسي كه مي خواهد سعادت دنيا و آخرت آن را تأمين كند مشروط به رشد نيست؟
لذا ما شيعهي اماميّه معتقديم كه متصدّي امر هدايت جامعهي بشر با عنوان «پيامبر»و «امام»بايد منصوب از جانب خدا و معصوم از هوا و خطا باشد تا با كمال اطمينان خاطر بگوييم:
(اِسْتَرْعاكُمْ اَمْرَ خَلْقِهِ)؛
«خداوند امر تدبير خلق خود را به دست شما [امامان معصوم] سپرده است».
واقعاً مذهب شيعه چه مذهب عقلاني و پاك و ريشه دار و مقدّسي است كه مي گويد:من زمام اختيار خودم را در امر دين و دنيا و آخرتم منحصراً به دست كسي مي دهم كه(اَلْاِمامُ الرّاشِدُ الْمَهْدِيُّ الْمَعْصُومُ)است.
القاب معصومين ( علیهم السلام)تشريفاتي نيست
يكي از القاب امام زمان -عجّلالله تعالي فرجه الشّريف ـمهديّ است. البتّه، امام زمان(عج)القاب زيادي دارند. به طوري كه از مرحوم محدّث نوري(ره)در نجمالثّاقب نقل شده :
امام عصر (عج) يكصد وهشتادو دو اسم و لقب دارند و عرض شده است القابي كه معصومين ( علیهم السلام)دارند، لقب هاي تشريفاتي نيست كه ما به همديگر مي دهيم، بلكه هر لقبي دلالت بر صفت خاصّي مي كند كه در وجود اقدس آنها تحقّق دارد.
مثلاً، دربارهي حضرت صدّيقه ي كبري(س) مي گوييم چند لقب و چند اسم دارد (مثل فاطمه، زهرا، مرضيّه، زكيّه و ...). اين اسمها معنا دارند و هر يك حقيقتي را در وجود مقدّس آنحضرت نشان مي دهد. اسم گذاري هاي ما تشريفاتي است، به همديگر لقب خاصّي مي دهيم و تعارف مي كنيم؛ مثلاً، اين كه به هم مي گوييم حجّةالاسلام،آية الله،شريعتمدار و ...از باب تكريم و تجليل است؛ امّا القابي كه ائمّهي اطهار ( علیهم السلام)دارند، نشان دهندهي حقيقتي است كه در وجود مباركشان هست.
تفاوت لقب با كُنْيَه
البتّه، اسم با لقب و كُنيَه فرق مي كند. كُنيه آن است كه كلمهي اَب(به معني پدر) يا اُمّ (به معني مادر)يا ابن(به معني پسر) در اوّل كلمه باشد، مثل ابوالحسن، ابنالرّضا و امّسلمه؛اينها كُنيه هستند.
لقب لفظي است كه دلالت بر صفت خوب يا زشتي مي كند. مي گوييم: فلان آدم محمود است؛ آن هم محمود به معناي لغوياش، يعني پسنديده، است. اسم هم آن است كه شخص مسمّا را نشان مي دهد.
مثلاً، نام مبارك حضرت امير(ع)عليّ است و كنيه شان ابوالحسن است و القابشان زياد است(مثل اميرالمؤمنين). اسم شريف وليّ عصرـ ارواحنافداه ـ همان اسم رسولاكرم است و كنيه شان هم ابوالقاسم است؛ يعني آنحضرت همنام و هم كنيه با رسول خدا هستند. القابشان زياد است. از جمله ي القابشان كه مشهورترين لقب ايشان است، همان مهديّ است. البتّه، همهي امامان ( علیهم السلام) مهديّ هستند؛ و لذا در زيارت جامعه داريم :
اَشْهَدُ اَنَّكُمُ الْاَئِمَّة الرّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ الْمَعْصُومُونَ
«...همهي شما مهديّ هستيد...».
چرا امام عصر(عج)ملقّب به مهديّ است؟
امّا چرا لقب خاصّ وليّ عصرـ عجّلاللهتعاليفرجهالشّريفـ - مهديّ است؟ فرمودهاند: چون نحوهي هدايتي كه ايشان دارند، نحوهي خاصّي است؛ يعني، آن هدايتي كه بدون هر گونه مانع و مزاحم مردم را به حقيقت اسلام دعوت كند و حقيقت اسلام را آن چنان كه هست، در دنيا معرّفي و اجرا كند و اين تنها به وسيلهي آنحضرت تحقّق خواهد يافت. ساير امامان ( علیهم السلام)در زمان خودشان اگر چه مهديّ و هادي بودند، امّا ميسّر نمي شد كه حقيقت اسلام را، آن چنان كه هست، به مردم معرّفي كنند و آن را بدون مزاحم به مرحلهي اجرا درآورند.
طاغوتها فرصت اين كار را به هيچ امامي نمي دادند؛و لذا تنها كسي كه اين سكّه به نام او زده شده كه بتواند حقيقت اسلام را، به دنيا معرّفي كند و بدون هيچ گونه مانع و مزاحمي آن را به مرحلهي اجرا درآورد، وجود اقدس امام حجّة بنالحسن(عج)است. اين حديث از حضرت امام صادق(ع)منقول است:
(إذا قامَ الْقائِمُ دَعَا النّاسَ اِلَي الْاِسْلامِ جَديداً وَ هَداهُمْ اِلي اَمْرٍ قَد دُثِرَ وَ ضَلَّ عَنْهُ الْجُمْهُورُ)؛
«هنگامي كه قائم ما قيام مي كند، مردم را به اسلام تازه و نو دعوت مي كند و آنها را به سوي چيزي هدايت ميكند كه اندراس*و كهنگي در آن پيدا شده و اكثر مردم از آن منحرف شدهاند».
اين جمله بيانگر اين است كه احكام آيين مقدّس اسلام پيش از ظهور آنحضرت مهجور*و متروك مي شود و اسلام همچون آيينه ي زنگار گرفته مي گردد و جلا و صفاي آن از بين مي رود و صورت آدمي را،آن چنان كه هست، نشان نمي دهد؛ به همين جهت، اسلامي كه او به جهان عرضه ميكند، از ديد مردم،اسلامي تازه و جديد و كاملاً مغاير با اسلام شناخته شدهي پيشين است. امام صادق(ع)در ادامهي كلام خويش فرمود:
(وَ اِنَّما سُمِّيَ الْقائِمُ مَهْدِيّاً لِاَنَّهُ يَهْدِي اِلَي اَمْرٍ مَضْلُولٍ عَنْهُ)؛
«و اين كه امام قائم، مهديّ ناميده شده است از آن جهت است كه او هدايت به چيزي ميكند كه گم گشته است [و مردم از آن خبري ندارند و آن حضرت اسلام گمگشته در ميان مسلمانان را از پس پردهي اوهام بيرون ميآورد و عالميان را از حقيقت آن آگاه ميسازد]».[۲]
در نهجالبلاغهي شريف نيز آمده است:
(يَعْطِفُ الْهَوَي عَلَي الْهُدَي إِذَا عَطَفُوا الْهُدَي عَلَي الْهَوَي وَ يَعْطِفُ الرَّأيَ عَلَي الْقُرْآنِ إِذَا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَي الرَّأيِ)؛[۳]
«او وقتي قيام كند، هواي نفس را به هدايت برمي گرداند، در حالي كه مردم هدايت را به هواي نفس تبديل كردهاند و رأي را به قرآن برمي گرداند، در حالي كه مردم قرآن را به رأي و انديشهي خود مبدّل كردهاند».
مقابل مهدي(عج) يا در كنار مهدي(عج) ؟
حال،ما بايد شديداً مراقب باشيم كه نكند ما همان مردمي باشيم كه هويََ پرستي را به جاي خداپرستي نشانده و پيروي از آراء و افكار خود را به جاي پيروي از قرآن، برنامهي زندگي خود قرار داده و در نتيجه، سبب اندراس و كهنگي احكام اسلام شده باشيم. چون فعلاً در دنيا،تنها ملّتي كه ادّعاي اين را دارد كه اسلام شناس به معني واقعي و مجري احكام آن است ما هستيم؛ بنابراين، اگر در زندگي ما هويََ بر هديََ غالب و رأي بر قرآن حاكم شده باشد،تنها ملّتي خواهيم بود كه امام قائم بر ضدّ او قيام مي كند؛ زيرا كفّار با قرآن كاري ندارند كه بخواهند آن را به آراء خود برگردانند. اين ما مسلمانان هستيم كه ادّعاي تبعيّت از قرآن داريم و در عين حال، قرآن را تابع آراء خود ساختهايم؛ و لذا امام زمان(عج)در اوّلين قدم به جنگ و ستيز با ما خواهد برخاست و سپس قرآن رها شده از چنگال ما و پاك گشته از اوهام ما را به جهانيان عرضه خواهد كرد و به قلع و قمع مزاحمان و كافران خواهد پرداخت. در حديث هم آمده است: اوّل گروهي كه فتوا به قتلش ميدهند، فقهايي از امّت اسلامند.
اين نكته هم شايان توجّه است كه ما ميدانيم امام قائم(عج)هادي و راهنماست، چنانكه حضرت امام صادق(ع)در وجه تسميهي آنحضرت به مهديّ فرمود:
(لِاَنَّهُ يَهْدِي اِلَي اَمرٍ مَضْلُولٍ عَنْهُ)؛
چون او هدايت به امر گم شدهاي مي كند و حال آنكه مهديّ به معناي هدايتشده است، نه هدايت كننده. پس چرا لقب مشهورشان مهديّ است، نه هادي؟ شايد سرّش اين باشد كه هادي اوّل بايد مهديّ (هدايت شده و آگاه از مسير و مقصد و برنامهي سير) باشد تا بتواند هادي و راهنما و رهبر مسلمانان گردد.بايد مهديّ خدا باشد تا هادي مردم گردد؛بنابراين، دليل هادي بودن او همان مهديّ بودن اوست. چون مهديّ خداست، هادي مردم شده است؛يعني، لقب مهديّ اشرف از لقب هادي است؛ چون لقب مهديّ رابطه با خدا را نشان مي دهد و لقب هادي رابطه با مردم را بيان ميكند.
نيمهي شعبان است و سالروز ولادت حضرت بقيّة الله ـعَجَّلَ اللهُ تَعــََاليََ فَرَجَهُ الشَّريفَـ است؛مناسب است توضيحي ذيل همين جمله عرض كنيم.
]بَقِيَّة اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ...[؛[۴]
اين جمله در ضمن آيهي شريفهاي است كه در سورهي هود است و راجع به حضرت شعيب(ع)است. آنحضرت به قومش فرمود:
]...لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ...[؛[۵]
«...[مراقب باشيد!] در پيمانه و ترازو كم نگذاريد...».
اجابت نشدن دعا به سبب آلودگيها
در معاملات دقّت كنيد. اين مطلبي است كه قرآن روي آن تأكيد ميكند. واقعاً مطلبي مهمّ و شايان دقّت است.قسمت عمدهي گرفتاريهاي ما در اثر آلودگيها در كسب و كارهاي ماست و به همين جهت است كه دعاهاي ما مستجاب نمي شود و مواعظ در قلبها اثر نمي كند. يعني قذارت*و ظلمت در جانها پيدا مي شود و در اثر آن، دعاها حبس و بليّات و گرفتاريها زياد مي شود و ضَنْك*در معيشت به وجود ميآيد؛ لذا قرآن مي فرمايد:
]...لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ...[؛
مراقب باشيد! در معاملاتتان اجحاف نكنيد؛ كم و كسر نگذاريد. نقص در مِكيال*و ميزان نداشته باشيد.
]...إنِّي أراكُمْ بِخَيْرٍ...[؛
...من اين چنين مي بينم كه [اگر شما موعظه و نصيحت خدا را قبول كنيد، زندگي] شما [غرق] در خير و رحمت و بركت خواهد بودو اگر نكنيد:
]...وَ إنِّي أخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ[؛[۶]
...از اين مي ترسم كه عذاب خدا شما را فرا بگيرد و در دنيا و برزخ و محشر مبتلا به عذاب گرديد.
]...وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أشْياءَهُمْ[...؛[۷]
«...از ارزش متاع مردم نكاهيد...».
براي رونق بازار خودتان بازار ديگران را نشكنيد.
]بَقِيَّة اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ...[؛[۸]
آنچه از جانب خدا باقي مانده براي شما بهتر است... اگر چه در اثر اطاعت از فرمان خدا و ترك حرام،متاع اندكي از حلال بماند،ولي همين سود حلال اندك كه خدا امضا كرده، براي شما بهتر از حرام بسيار است. بايد خدا خير و بركت بدهد، نه زيادي مال. اگر چه با سود حلال اندك نمي توانيد تجمّل فراهم كنيد و مسكن و مركب عالي به دست آوريد، ولي آنچه خير دنيا و آخرت شما را فراهم مي كند، همان ]بقيّة الله[است؛يعني، همان سود اندكي است كه از ممرّ حلال و با رضاي خدا به دست ميآيد. در اينجا مصداق ]بقيّة الله[همان سود اندك حلال است و اگر در تأويل آيه آمده كه ]بقيّة الله[وجود اقدس امام عصر(ارواحنا فداه)است،چون آنحضرت تنها حجّت باقي ماندهي خدا در زمين بعد از انبياء و امامان ( علیهم السلام)است. او خير است براي شما به اين شرط كه شما هم در زندگيتان]بقيّة الله[را، يعني حلالهاي مورد پسند خدا را، رعايت كنيد.حال،ما جشن مي گيريم و چراغاني ميكنيم؛ بسيار خوب است. خدا به همهي شما خير و بركت بدهد كه اين همه اظهار محبّت ميكنيد،امّا اين تعظيم شعائر بايد از تقوا نشأت بگيرد كه خدا مي فرمايد:
]ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ فَاِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ[؛[۹]
اين چراغانيها كه با عظمت و شكوه در خيابانها برگزار ميشود،تعظيم شعائر است. امّا وقتي به معناي واقعياش انجام مي پذيرد كه از تقواي قلبي نشأت گرفته باشد و دلها و نيّتها پاك باشد. اوّل دلها را به نور ايمان و يقين چراغاني كنيم تا اين چراغانيهاي بازار و خيابان نيز از آن چراغاني دلها سرچشمه بگيرد.ولي اگر خيابانها روشن باشد و دلها تاريك،آنچه امام زمان(عج)خواسته انجام نگرفته است. آنچه او ميخواهد، روشنايي قلب است. اگر قلبها به نور ايمان و يقين منوّر و از نور آن قلبها اين چراغها روشن شد، اين بسيار خوب و مورد تقدير آنحضرت است.
دولت مهدي(عج)آخرين دولتها
امام باقر(ع)فرمود:
(اَوَّلُ ما يَنْطِقُ بِهِ القائِمُ(عج)حينَ خَرَجَ...)؛
«اوّل سخني كه امام قائم به هنگام خروجش مي گويد اين است...».
(...اَنَا بَقِيَّة اللهِ وَ حُجَّتُهُ وَ خَليفَتُهُ عَلَيْكُم)؛
من بقيّة اللّهم؛ من [تنها] حجّت [باقيمانده از جانب] خدا[روي زمين] و خليفهي او بر شما هستم و لذا هر كسي كه به ايشان سلام مي كند،مي گويد:
(اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّة اللهِ في اَرْضِهِ)؛[۱۰]
«سلام بر تو اي تنها باقيماندهي خدا روي زمين».
فرمودهاند:
(اِنَّ دَوْلَتَنا آخِرُ الدُّوَلِ)؛[۱۱]
«دولت ما آخرين دولتها و حكومت ما آخرين حكومتهاست».
از امام صادق(ع)نقل شده است:
(ما يَكوُنُ هذَا الْاَمْرُ حَتّي لا يَبْقَي صِنْفٌ مِنَ النّاسِ اِلاّ وَ قَدْ وُلُّوا عَلَي النّاسِ)؛
«اين امر[حكومت حقّهي مهدي] به وقوع نخواهد پيوست تا تمام اصناف از طبقات مختلف به حكومت برسند و زمام قدرت به دست بگيرند[و ببينند كه نتوانستهاند عالم را اصلاح كنند]».
(حَتّي لا يَقوُلَ قائِلٌ اِنّا لَوْ وُلّينا لَعَدَلْنا ثُمَّ يَقُومُ الْقائِمُ بِالْحَقِّ وَ الْعَدْلِ)؛[۱۲]
«تا وقتي ما زمام حكومت به دست گرفتيم و به اصلاح عالم پرداختيم، كسي نگويد اگر به دست ما رسيده بود، ما هم همين گونه عمل مي كرديم».
ما مهلت ميدهيم تا همهي اصناف بيايند و تشكيل حكومت بدهند و ببينند آن كاري كه ما مي كنيم از عهدهي كسي بر نخواهد آمد:
(اِنَّ دَوْلَتَنا آخِرُ الدُّوَلِ وَ لَمْ يَبْقَ اَهْلُ بَيْتٍ لَهُمْ دَوْلَة الّا مَلَكُوا قَبْلَنا لِئَلّا يَقُولُوا إذا رَأَوْا سِيرَتَنا إذا مَلَكْنا سِرْنا بِمِثْلِ سِيرَة هَؤُلاءِ وَ هُوَ قَوْلُ اللهِ تَعالي]وَ العاقِبَة لِلْمُتَّقينَ[)؛[۱۳]
عاقبت به خيري سادات گناهكار
ما اميدواريم (اِن شاءالله) با اين محبّتي كه به آن بزرگواران داريم، ما را دم مردن پاك كنند و ببرند؛ چون ما معترفيم كه آلودهايم و ادّعاي پاك بودن نداريم. ما گنهكاريم ولي محبّتشان را در دل داريم. اين بزرگ سرمايهي ماست و سرمايهي عظيمي است. اميدواريم در پرتو نور همين سرمايه،دم جان دادن، نور ايمان و يقين بر قلب ما بتابانند و تطهيرمان كنند و ببرند.
از مرحوم سيّد محسن جبل عاملي نقل شده است:
من چند سال به مكّه مي رفتم و خيلي اشتياق داشتم كه امام را زيارت كنم.چون در روايات آمده است كه آنحضرت هر سال در موسم حجّ، در مكّه تشريف فرما هستند و كساني كه اهليّت دارند، ممكن است آنجا به زيارت حضرت موفّق شوند؛ از اين رو، من در يكي از سفرها احتمال مي دادم موفّق شوم ولي موفّق نشدم.گفتم برگردم و سال ديگر بيايم؛ ولي چون از مكّه تا لبنان فاصله زياد است، از اين تصميم منصرف شدم و گفتم همين جا ميمانم، شايد سال بعد (اِنشاءالله) موفّق شوم. ماندم و سال ديگر باز موفّق نشدم. سال سوّم و چهارم و پنجم و احتمالاً تا سال هفتم به همين كيفيّت ماندم و در اين مدّت با حاكم مكّه (شريف علي) آشنا شدم و با او گاهي رفت وآمد مي كردم. او از شرفا و سادات مكّه و زيدي مذهب(چهار امامي) بود و اين اواخر خيلي با من گرم بود. سال آخر، ديگر از ماندن در مكّه خسته شدم و خواستم برگردم. روزي در حالي كه سخت متأثّر و پريشان حال بودم، براي تفرّج به بالاي كوهي كه در خارج مكّه بود رفتم. ديدم آن سمت كوه چمنزار مصفّايي است. با خود گفتم: عجب! من چرا در اين چند سال كه در مكّه بودم اينجا نيامدم تا لااقلّ تفريحي كرده باشم؟ از كوه پايين رفتم.ديدم وسط چمنزار خيمهاي برپاست. به سمت آن رفتم. ديدم وسط خيمه چند نفري نشسته اند و شخص بزرگواري ميانشان نشسته است و مثل اينكه براي آنها تدريس مي كند. جملهاي كه به گوشم خورد اين جمله بود كه فرمود: اولاد جدّهي ما حضرت صدّيقهي كبري(س)(سادات ) دم جان دادن، اگر منحرف هم بودهاند،ايمان و ولايت به آنها تلقين مي شود و عاقبت، با ايمان از دنيا مي روند. من اين جمله را از آن بزرگ شنيدم . بعد، در همين حال، ديدم كسي وارد شد و به آن آقا گفت: شريف در حال احتضار است،تشريف بياوريد.من تا اين خبر را شنيدم، حركت كردم به طرف مكّه و يكسره به قصر ملك وارد شدم. ديدم او در حال احتضار است و علما و قضات اهل سنّت در اطرافش نشستهاند و دارند به طريق تسنّن او را تلقين مي كنند ولي او هيچ حرفي نمي زند؛ پسرش هم كنار بسترش نشسته و خيلي متأثّر است. من هم نشستم و از اين كه خارج از مذهب حقّ از دنيا مي رود متأثّر بودم . در همين حال، ديدم همان آقايي كه در آن خيمه ديده بودم وارد شد و بالاي سر شريف نشست و من متوجّه شدم كه ديگران او را نميبينند! فقط من ميبينم (چون من به او نگاه ميكنم ولي مردم به او توجّهي ندارند) و عجيب اين كه در من هم تصرّف شده بود و نمي توانستم از جا حركت كنم يا سلام كنم! ديدم او رو به شريف كرد و فرمود : (يا شريف، قُلْ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا الله)؛ او هم گفت :( اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا الله)؛ قبلاً هر چه آن علما مي گفتند بگو، نمي گفت! ولي همين كه اين آقا آمد و گفت: (يا شريف، قُلْ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا الله)، او هم گفت! فرمود: بگو (اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله)؛ او هم گفت: (اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله)؛ بار سوّم فرمود : بگو (اَشْهَدُ اَنَّ عَليّاً وَليُّ الله)؛ او هم بي تأمّل گفت : (اَشْهَدُ اَنَّ عَليّاً وَليُّ الله). بعد، يك يك ائمّهي دوازدهگانه ( علیهم السلام)را نام برد و به شريف اقرار به امامت آنها را تلقين كرد و او هم مرتّب جواب مي داد و اقرار مي كرد تا به امام دوازدهم رسيد.فرمود: (يا شريف، قُلْ اَشْهَدُ اَنَّكَ حُجَّة الله)؛اي شريف، بگو شهادت مي دهم كه تو حجّت خدايي. او هم گفت: (اَشْهَدُ اَنَّكَ حُجَّةُ الله). اين را كه گفت،متوجّه شدم كه من دو بار است كه امام زمانم را زيارت ميكنم و نمي فهمم! در چمنزار همين آقا را ديدهام و همان آقاست كه هم اكنون او را مي بينم و خودش راحُجّة الله معرّفي ميكند! دفعتاً بدنم مرتعش شد امّا آن چنان از من سلب قدرت شده بود كه نمي توانستم از جا برخيزم و سلامي بكنم و عرض مودّتي كنم. شريف در همان لحظه جان سپرد و آن آقا رفت.پس از رفتن او، به خود آمدم و متوجّه شدم كه دو بار مولاي خودم را زيارت كردهام.[۱۴]
عجّل الله تعالي فرجه الشّريف و جَعَلَنَا اللهُ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لِظُهورِهِ
اميدواريم خداوند به حرمت خود امام عصر (عج) قلبهاي ما را مملوّ از معرفت و محبّتشان بگرداند.در برزخ و محشر هم دست ما را از دامنشان كوتاه نفرمايد.
والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته
[۱]ـ سورهي نساء،آيهي ۶.
*اندراس:مندرس و كهنه شدن.
*مهجور: ترك شده.
[۲]ـ سفينة البحار، جلد۲،صفحهي ۷۰۱.
[۳]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي ۱۳۸.
[۴]ـ سورهي هود،آيهي ۸۰ .
[۵]ـ همان،آيهي ۷۸.
*قذارت: ناپاكي،كثيفي.
*ضَنك: تنگي و ضيق.
[مِكيال: پيمانه.
[۶]ـ سورهي هود،آيهي ۸۴ .
[۷]ـ همان،آيهي ۸۵ .
[۸]ـ همان،آيهي ۸۶ .
[۹]ـ سورهي حجّ،آيهي ۳۲.
[۱۰]ـ تفسير صافي،ذيل آيهي ۸۶ سورهي هود،نقل از اكمالالدّين.
[۱۱]ـ منتخبالاثر،صفحهي ۳۰۸،ذيل حديث۱.
[۱۲]ـ غيبت نعماني،صفحهي۲۷۴.
[۱۳]ـ منتخبالاثر،صفحهي۳۰۸،حديث۱.
[۱۴]ـ نقل از كتاب آثارالمحجّة، صفحهي۸۰ ،تأليف آقاي رازي