{ شرح زیارت جامعه کبیره }
قلّه های محبّت
ْ { بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِكُمْ وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُم }
شناخت خدا متوقّف بر شناخت امام(ع)
پدر، مادر، جان و اهل و عيال و مالم فداي شما باد. هر كه خدا را بخواهد،از شما آغاز مي كند و هر كه بخواهد با حقيقت توحيد آشنا شود،از شما مي پذيرد و هر كه بخواهد رو به خدا كند، رو به شما مي آورد و خلاصه، شناسايي خدا متوقّف بر شناسايي شما و راه تقرّب به خدا،تقرّب به شماست و از طرفي هم مي دانيم كه شناخت امام و پيامبر(ص)بعد از شناختن خداست.اوّل خدا را بايد شناخت و اعتقاد به او داشت، سپس به پيامبر و امام و ديگر اصول دين معتقد شد. پس چگونه مي گوييم شناخت خدا متوقّف بر شناخت امام است؟ در جواب عرض مي شود كه شناختن دو گونه است: اجمالي و تفصيلي.
شناخت اجمالي،شناخت تفصيلي
در شناختن اجمالي، ابتدا خدا و سپس پيامبر و امام را مي شناسيم؛امّا در شناختن تفصيلي (يعني تفصيلاً بخواهيم به حقايق دين،اعمّ از اصول و فروعش، پي ببريم) بايد اوّل امام را بشناسيم،چنان كه در ابتداي دعايي كه در زمان غيبت حضرت امام عصرـ عجّلالله تعالي فرجه الشّريف ـ دستور خواندن آن داده شده، اين جمله آمده است:
(اَللّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِفْ رَسوُلَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ ديني)؛
«خدايا، خودت را به من بشناسان. اگر تو را نشناسم،پيامبرت را نمي شناسم و اگر پيامبرت را نشناسم، حجّتت را [كه همان امام است]نمي شناسم و اگر حجّتت را نشناسم،در دين خودم گمراه مي شوم [و دين را، اعمّ از اصول و فروعش، نمي شناسم]».
اينجا هم مي بينيم كه از طرفي حجّت شناسي متوقّف بر خداشناسي و پيغمبرشناسي است و از طرفي هم خداشناسي و پيامبر شناسي متوقّف بر حجّتشناسي است.آيا در شناختن، از بالا به پايين شروع مي كنيم يا از پايين به بالا؟ از خدا شروع كنيم تا به امام برسيم يا از امام شروع كنيم تا به خدا برسيم ؟ مي گوييم: هر دو درست است و مصحّحش قاعدهي اجمال و تفصيل است؛يعني، در معرفت اجمالي از بالا شروع مي كنيم. اوّل خدا را از طريق وجود خودمان و مشاهدهي ساير آثار صنع مي شناسيم و آنگاه از طريق اعتقاد به حكمت و ديگر صفات كمال خدا، به لزوم نبوّت و امامت اعتقاد پيدا ميكنيم. اين ترتيب از بالا به پايين در معرفت اجمالي است؛امّا در معرفت تفصيلي،يعني اگر بخواهيم مطالب را به طور مفصّل بفهميم، بديهي است كه بايد از پايين شروع كنيم؛يعني، پس از اين كه امام را شناختيم، در شناختن تفصيل حقايق دين،اعمّ از اصول و فروع، به سراغ امام مي رويم و وظايف و تكاليف ديني خود را از امام مي گيريم.اينجاست كه مي گوييم :
(اِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ ديني)؛
«اگر حجّتت را نشناسم،در دينم گمراه مي شوم [و دين را، اعمّ از اصول و فروعش، نمي شناسم]».
رابطهي متقابل قرآن و امام(ع)
مشابه اين ترتيب در مورد قرآن و امام در روايات آمده است كه:
(الْقُرْآنُ يَهْدِي اِليَ الْاِمامِ وَ الْاِمامُ يَهْدِي اِلَي الْقُرْآنِ)؛[۱]
«قرآن به امام هدايت مي كند و امام هم به قرآن».
اينجا به قول طلّاب آيا دور لازم نمي آيد كه امام ما را به قرآن برساند و قرآن هم به امام؟ در جواب عرض مي شود: قرآن ما را به اصل امامت و حجّيّت امام هدايت ميكند و امام هم ما را به مقاصد حقيقي قرآن هدايت مي فرمايد. اين قرآن است كه مي گويد: من در كتابِ مكنونم و همه كس نمي تواند با من در تماسّ باشد؛ تنها مطهّرينند كه در خور اين صلاحيّتند.
]إنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ *لا يَمَسُّهُ إلاَّ الْمُطَهَّرُونَ[؛[۲]
و آن مطهّرون را آيهي تطهير معرّفي مي كند و مي فرمايد:
]...إنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً[؛[۳]
تنها اهل بيت نبوّتند كه به ارادهي تخلّف ناپذير خدا، مطهّر از مطلق رجس هستند و اهليّت تماسّ با حقايق آسماني قرآن را دارند. بنابراين، قرآن ما را به درِ خانهي اهلالبيت)علیهم السلام) كه امامانند هدايت مي كند و امامان نيز ما را به مقاصد عالي قرآن هدايت مي كنند و با معارف و شرايع قرآن آشنا مي سازند. پس صحيح است كه قرآن هادي به سوي امام و امام نيز هادي به سوي قرآن است؛ و لذا اهمّ امور براي ما معرفت و شناخت وليّ و تقرّب به وليّ است؛ما وظيفه داريم امام را بشناسيم و به او تقرّب بجوييم، براي اين كه غرض از خلقت «معرفة الله»و «تقرّب به الله»است؛ ما را آفريدهاند تا الله را بشناسيم و به او تقرّب بجوييم.
]وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإنْسَ إلاّ لِيَعْبُدُونِ [؛[۴]
«و خلق نكردم جنّ و انس را، مگر براي عبادت خودم».
غرض از خلقت، عبادت خداست. عبادت خدا نيز متوقّف بر معرفت خداست تا آنجا كه ]لِيَعبُدون[به(لِيَعرِفُون)تفسير شده است. هدف از خلقت، شناختن الله و سپس حركت كردن به سوي او و تقرّب جستن به اوست. از طرفي هم راهيابي به كنه ذات اقدس الله ـ عزّوجلّـ براي بشر ممكن نيست. او اجلّ از اين است كه مُحاط علم و ادراك بشر قرار گيرد؛ و لذا تنها راهش معرفت به وجه و معرفت به اسم است . بايد وجه و اسم او را شناخت و تقرّب به وجه و اسم او پيدا كرد.
خدا را با اسمهاي نيكويش بخوانيد
چنان كه خود ذات اقدسش مي فرمايد:
]وَ لِلّهِ اْلاَسْماءُ الْحُسْنَي فَادْعُوهُ بِها...[؛[۵]
«خدا اسمهاي نيكو دارد؛ او را با آن اسمهايش بخوانيد...».
البتّه، خداست كه مدعوّ و معبود شماست؛امّا خواندن و عبادت او راه مخصوص به خود دارد و از آن راه بايد او را خواند و عبادتش كرد و آن راه اسماءالحسناي اوست.تا شما با اسماءالحسناي او آشنا نشويد و آنها را نشناسيد، نميتوانيد با خود او كه مسمّاي آن اسماء است آشنا بشويد و او را بشناسيد. بنابراين، دست ماست و دامن اسماءاللهالحسني؛ يعني، تنها معرفت و تقرّبي كه براي عالم و آدم ممكن است، معرفت به اسم و تقرّب به اسم است و جز اين راهي براي معرفة الله و تقرّب اليالله وجود ندارد. حال، بايد ديد اسماءالحسناي خدا كيانند؟ اينجا براي شناختن آنها بايد به سراغ عترت و اهل بيت رسالت برويم كه در روايت ثقلين، مبيّن قرآن معرّفي شدهاند.آنجاست كه حضرت امام صادق (ع) مي فرمايد :
(نَحْنُ وَ اللهِ الْاَسْماءُ الْحُسْنَي الَّتي لا يَقْبَلُ اللهُ مِنَ الْعبِادِ عَمَلاً اِلاّ بِمَعْرِفَتِنا)؛[۶]
«به خدا قسم، ما هستيم آن اسماءالحسنا كه خداوند از بندگان هيچ عملي را نمي پذيرد، مگر از طريق معرفت ما».
آنگاه از ضميمه كردن آن آيه به اين روايت نتيجه مي گيريم تنها معرفتي كه براي ما ممكن و لازم است، معرفت امامان (علیهم السلام)و تقرّب جستن به آن مجاري نور خداست و اين هم واضح است كه معرفت و تقرّب به معناي واقعي صرف لقلقهي زبان و تخيّل و تصوّر به اذهان نيست، بلكه تحقّق وصول عارف به معروف و انيس و مونس گشتن با اوست. بنابراين، چه مقصدي از اين بالاتر و چه كرامتي از اين عظيم تر كه آدمي بتواند خود را با وجه اكرم و اسم اعظم خدا، حضرت خاتمالانبياء و عليّ مرتضي (علیهم السلام) و صدّيقهي كبري(س)و امام مجتبي(ع) و امام سيّدالشّهدا(ع) و ديگر اهل بيت اطهار (علیهم السلام) كه تجلّي گاه نور خدا هستند، آشنا سازد و در پرتو نور آنها به حيات ابدي نايل گردد كه مقصد اعلا همين است. ما در بهشت هم بايد آنها را بشناسيم و به آنها تقرّب بجوييم؛ اصلاً بهشت ما زيارت جمال آنها و مصاحبت با آنهاست.
كسب لياقت تقرّب با زدودن حبّ دنيا
در دعاي ابوحمزه مي خوانيم :
(سَيِّدِي اَخْرِجْ حُبَّ الدُّنيا مِنْ قَلْبي وَاجْمَعْ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْمُصْطَفَي وَ آلِهِ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ)؛
خدايا، آنچه مانع راه من شده و جانم را در ظلمت و گنداب قذارت فرو برده و باعث شده كه نتوانم به پاكان عالم نزديك شوم، محبّت دنيا و دلبستگي به مظاهر فريبندهي دنياست. اي خدا، تو لطفي كن و اين قذارت را از صفحهي جانم بر طرف فرما تا بتوانم به مجمع پاكان از مقرّبان درگاهت راه يابم. ما اگر (معاذالله) با اين ظلمتها و قذارت ها كه سراپاي ما را گرفته از دنيا برويم ، فرضاً كه راه بهشت هم به روي ما باز باشد، از شرمندگي نمي رويم، مي گوييم: من نجس و قذرم، من كجا و محفل پاكان كجا؟ پس تا نمردهايم، بكوشيم كه پاك شويم و به پاكان ملحق گرديم . نكتهي دقيقي كه در مسألهي تَولّي و تن به ولايت امامان (علیهم السلام) دادن بايد توجّه به آن داشته باشيم اين است كه اسماء الله را از آن جهت كه اسم هستند مي خوانيم و به آنها تقرّب مي جوييم و هيچ گاه از اسم بودنشان نبايد غفلت بكنيم و بايد متوجّه باشيم كه آنها اسم الله و وجه الله هستند؛يعني، نشان دهندهي صاحب اسم و صاحب وجهند. باباللهالمُؤْتَي منه هستند،دري هستند كه صاحبخانه به روي جويندگان خدا باز كرده است. چون اسم به معناي واقعياش فاني در مسمّيََ و وجه مُندَكّ*در ذوالوجه است . اگر اسم كسي را در نزد ما ببرند،خود شخص كه مسمّاي آن اسم است به ذهن ما ميآيد و خوشحال يا غمگينمان مي سازد، نه لفظ اسم. ما با خود اسم كاري نداريم بلكه با مسمّاي آن كه شخص صاحب اسم است، كار داريم . اگر چهره و صورت كسي را ببينيم، به سمت خودش مي رويم و صورت را وسيلهي شناخت او مي دانيم. صورت، از آن جهت كه نشان دهندهي صاحب صورت است، توجّه ما را جلب مي كند و به سمت خود مي كشد. ما اگر به درِ خانهي كسي مي رويم،معلوم است كه صاحبخانه را مي طلبيم، نه در و ديوار خانه را.چون صاحبخانه محبوب ماست، خانه و در و ديوار خانهاش نيز محبوب ماست و آنها را نيز مي بوييم و مي بوسيم؛ امّا از آن نظر كه بابالورود به صاحبخانه است؛ وگرنه، خود در و ديوار كه مطلوب و محبوب نيست كه در آن صورت ديگر در نخواهد بود؛ زيرا موجودي كه مستقلّاً مورد توجّه قرار گيرد، ديگر عنوان اسم بودن و وجه بودن و در بودن از او سلب مي شود و در واقع،بتي مي شود و انسان نيز مشرك و ملحد فياسماء الله ميشود كه در همان آيه مي فرمايد:
{وَ لِلّهِ اْلاَسْماءُ الْحُسْنَي فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أسْمائِهِ...}؛[۷]
«خدا را به وسيلهي اسماء حسنايش بخوانيد و كساني را كه دربارهي اسماء الله الحاد مي ورزند رها كنيد».
افراط و تفريط دربارهي اسماءالله
ملحدين دربارهي اسماء الله دو گروهند: يك گروه مُفرِطند و گروه ديگر مُفَرِّطند. مُفَرِّطين آن دستهاي هستند كه اصلاً امام را نشناختهاند و موقعيّت حجّت را در عالم تشخيص ندادهاند و او را در رديف ساير علما و بزرگان دين مي دانند؛ منتهيََ، مي گويند اعلم النّاس است و از همهي مردم به احكام خدا داناتر است و معتقدند كه امام از ذوي القربيََ و از اهل بيت پيامبر (علیهم السلام) است و محبّت او اجر رسالت است؛ حتّي او را مفترضالطّاعه*نمي دانند، بلكه آن كس را كه صاحب السّيف*است و حكومت و فرمان به دست اوست،وليّ امر مي دانند و بر امام مقدّم مي دارند و اطاعتش را واجب مي شمارند.اين گروه بر اثر اين عقيدهي تفريطي، از «باب الله»و «وجه الله»و «اسم الله»دور افتادهاند و از بركات بيپايان تمسّك به اسماء الله محرومند.
امّا دستهي ديگر كه راه افراط مي پيمايند، كساني هستند كه امام را از حدّ واسطه و شفيع و اسم و وجه و باب خدا بودن بالاتر بردهاند و براي او در عالم استقلالي قائل شده و حكومت خود مختاري برايش تشكيل دادهاند و مستقلّاً خلاّقيّت و رزّاقيّت را به امام نسبت مي دهند؛ گويي كه خدا را مُنعَزل*از كار تدبير عالم مي دانند و معتقدند كه خدا كنار رفته و تدبير امور عالم را به امام واگذار كرده است. اين عقيده هم عقيدهي افراطي است كه عين شرك و كفر و الحاد است و عقلاً و نقلاً مردود است؛ زيرا ممكنالوجود، كه در ذات خودش عدم و فاقد هستي است، محال است مبدأ ايجاد قرار گيرد و خلّاق و رزّاق گردد. امام مخلوق است و مخلوق به قدر يك چشم به هم زدن صلاحيّت استقلال و استغنا از خالق را ندارد.او وجوداً و ايجاداً، حدوثاً و بقاءً، متّكي و محتاج به قيّوم است، اين مقتضاي حكم عقل است. قرآن هم مي فرمايد:
]...اللهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ...[؛[۸]
«...آفرينندهي همه چيز ذات اقدس الله است...».
]إنَّ اللهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّة الْمَتِينُ[؛[۹]
«الله است كه رزّاق است و صاحب قوّت و قدرت است».
عقيدهي متعادل دربارهي اسماءالله
روايت شده است كه حضرت امام صادق(ع)به عبدالعزيز، كه عقيدهي افراطي غلوّآميزي دربارهي امام(ع)داشت، فرمود:
(يا عَبدَالعَزيز لاتَحْمِلْ عَلَي الْبِناءِ فَوْقَ ما يُطيِقُ فَيُهْدَمُ)؛
اي عبدالعزيز، ساختمان را بيش از طاقت پايهاش بالا نبر كه فرو مي ريزد؛يعني، وجود امكاني ما تاب و طاقت اين را ندارد كه ساختمان خلاّقيّت و رزّاقيّت و استقلال در فعّاليّت را بر دوش ما بگذارند.
(اِنّا عَبيدٌ مَخْلوُقُون)؛[۱۰]
ما بندگاني هستيم كه خالق و ربّ و مدّبر امر داريم.امّا عقيدهي متوسّط، كه اِنشاءالله ما داريم، همان است كه قرآن فرموده است:
]وَ لِلّهِ اْلاَسْماءُ الْحُسْنَي فَادْعُوهُ بِها...[؛[۱۱]
خدا را بپرستيد و بخوانيد؛ امّا از طريق اسماءالحسناي او. اعتقاد ما نه آنگونه است كه خدا را از تدبير عالم منعزل دانسته امام را همه كاره و مستقلّ در تدبير امور عالم بدانيم نه آنگونه كه اصلاً امام را منعزل از تدبير امور عالم بدانيم و هيچ دخالتي براي او در نظام تدبيري عالم قائل نباشيم، بلكه ما معتقديم كه خداوند خلّاق و رزّاق است و اوست كه امور عالم را تدبير مي كند؛ امّا با وساطت وليّ و امام،آن هم در مرتبهي نورانيّت مقام ولايت و امامت، و اين منصب وساطت را هم ذات اقدس خدا به امام عنايت فرموده و ولايت او را در طول ولايت مطلقهاش قرار داده است،نه در عرض ولايت خودش كه مستلزم شرك باشد؛زيرا:
]...لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ...[؛[۱۲]
و لذا ما هر چه قدرت فعّاليّت و تصرّف در عالم براي امام قائل باشيم، هيچ وقت او را مستقلّ در وجود و ايجاد نمي دانيم، بلكه او را اسمي مي دانيم كه فاني در مسمّاست، وجهي مي دانيم كه مُندَكّ در ذوالوجه است، بابي مي دانيم كه:
(يُؤْتيَ اللهُ مِنْهُ)؛
از آن در به فضاي قرب به خدا وارد مي شويم و او را قلمي مي دانيم در دست كاتبي قهّار ؛ به فرمودهي قرآن :
]...بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ[؛[۱۳]
«...بندگان شايستهي او هستند و هرگز در سخن بر او پيشي نمي گيرند و به فرمان او عمل مي كنند».
منتهيََ، ميدان عملشان بسيار وسيع است. تمام آنچه خدا در عالم ايجاد مي كند و رزّاقيّت و تدبير الهي در امور عالم ،به دست مقام ولايت عظميََ انجام مي گيرد.
وجود خورشيدگونهي امام (ع) در منظومهي عالم
از باب مثال، خدا زمين و زمينيان را زنده مي كند،گياهان را مي روياند، كرات را مي چرخاند؛ امّا با وساطت خورشيد كه اگر خورشيد در اين وسط نباشد، كرات منظومهي شمسي از هم مي پاشد.گرداننده و چرخانندهي كرات در منظومهي شمسي با حفظ تمام ابعاد و مداراتشان خداست؛ امّا به وسيله و وساطت خورشيد. به همين كيفيّت مي گوييم : خداوند همهي موجودات و مخلوقات را در عالم مي آفريند و روزي مي دهد و تدبير امور مي كند؛ امّا به وسيله و وساطت خورشيد وجود امام.
امام يعني آن انسان كامل نيرومندي كه به اذن و امر خدا، منظومهي عالم امكان را دنبال ارادهي خود مي كشد؛ همان طور كه خورشيد موجود نيرومندي است كه به اذن خدا كرات منظومهي شمسي را دنبال اشراق خود مي كشد.
]وَ جَعَلْناهُمْ أئِمَّة يَهْدُونَ بِأَمْرِنا...[؛[۱۴]
«ما آنها را اماماني قرار دادهايم كه به فرمان ما كار مي كنند».
فرمان ما كدام است؟
]إنَّما أمْرُهُ إذا أرادَ شَيْئاً أنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ[؛[۱۵]
«فرمان ما فرمان ايجاد است و هر چيزي به محض اراده و خواست ما تكوّن*مييابد و موجود مي شود».
امّا نه اين كه خدا در كار خود نياز به امام داشته باشد و ـ العياذبالله ـ امام بشود(وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ شَريكٌ فَي الْمُلْكِ)خدا.
كسب فيض از مقام ربوبي با وساطت امام (ع)
چون عالم ضعيف و حقير است، نميتواند بدون وساطت امام از مقام فيّاض ذات اقدس حقّ كسب فيض كند؛ و لذا بايد با وساطت وجود اقدس امام از مقام فيّاضيّت حضرت حقّ استفاضه*كند.ما آن قدر ضعيفيم كه نمي توانيم قرص خورشيد را بيپرده ببينيم و احياناً نگاه مستقيم به چشمهي خورشيد سبب كوري چشم ما مي شود.
]...يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِاْلاَبْصارِ[؛[۱۶]
«...نزديك است درخشندگي برق آن چشمها را ببرد».
بايد يك شيشهي تيره يا قطعهي ابري حايل شود تا بتوانيم از پشت آن به قرص خورشيد بنگريم. پس ما چطور ميتوانيم مستقيماً و بلا واسطه با الله]نورالسّموات و الارض[مواجه شويم و از او كسب فيض و رحمت كنيم؟ما بايد با وساطت وجود اقدس وليّ و امام ارتباط استفاضي با حضرت نورالانوارـ عزّوعلاـ برقرار كنيم، چنانكه خود ذات اقدسش فرموده است:
]يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا إلَيْهِ الْوَسِيلَة...[؛[۱۷]
«اي مؤمنان،تقوا را رعايت كنيد و با ابتغاء وسيله*رو به خدا برويد...».
اين جملهي پر محتوا از مولاي ما امام اميرالمؤمنين(ع)در نهجالبلاغه است:
(يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ)؛[۱۸]
«من در افقي قرار گرفتهام كه سيل وجود و بركات هستي [از منبع فيّاض اوّل به قلّهي كوه وجود من مي ريزد و سپس] از دامن من سرازير گشته [ به ساير ممكنات كه پايين وجود من قرار گرفتهاند مي رسد]».
در مسألهي قبض ارواح، آن كه جانها را مي گيرد خداست.
]اللهُ يَتَوَفَّي اْلاَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها...[؛[۱۹]
«خدا ارواح را هنگام مرگ قبض مي كند...».
امّا همان كار خدا به وسيلهي جناب عزرائيل انجام مي گيرد كه:
]قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ...[؛[۲۰]
«بگو شما را ملكالموت كه موكّل بر شماست مي ميراند».
]إنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتَي...[؛[۲۱]
«آن كس كه مردهها را زنده مي كند خداست...».
اما همين كار خدا به وسيلهي نفخ صور جناب اسرافيل انجام مي گيرد.
]وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإذا هُمْ مِنَ اْلاَجْداثِ إلي رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ[؛[۲۲]
«در صور دميده مي شود، ناگهان آنها از قبرها بيرون آمده به سوي پروردگارشان رهسپار مي شوند».
خدا بر قلب رسول اكرم وحي مي كند، امّا جبرئيل امين واسطهي اين كار است. پس بودن وسايط ميان خلق و خدا منافات با اين ندارد كه:
(لا خالِقَ اِلّا اللهُ لا رازِقَ اِلّا اللهُ لا مُحْيِيَ اِلَّا اللهُ لا مُميتَ اِلَّا اللهُ)؛
«خالق و روزي دهنده و زنده كننده و ميرانندهاي جز خدا نيست».
اينها همه درست است؛منتهيََ، خدا مؤثّر مستقلّ است و بقيّه، هر چه و هر كه هست، مؤثّر بالتّسخيرند. آري، همان كسي كه خاصيّت اشراق و انبات را به خورشيد داده است،خاصيّت اداره و تدبير مجموعهي عالم را به عليّ امير(ع)داده است. خدا خورشيد آفريده است؛خورشيد يعني به دنبال خود كشندهي مجموعهي منظومهي شمسي؛همچنين، خدا علي (ع) آفريده است؛ علي يعني به دنبال خود كشندهي مجموعهي عالم امكان كه همه چيز عالم به اذن خدا مطيع فرمان اوست.
تأثير امام(ع) در عالم به اذن خداوند
خطبة البيان، اگر چه اعتبار سندش محرز نيست،مضامينش بياشكال و با ساير روايات قابل توجيه است. در آن خطبه آمده است كه امام اميرالمؤمنين(ع)به سلمان و ابوذر مي فرمود:
(يا سَلمانُ وَ يا جُندب اَنَا الّذي حَمَلْتُ نوحاً فِي السَّفينَة بِاِذْنِ رَبِّي)؛
«اي سلمان و اي جندب، منم آن كسي كه نوح پيامبر را در كشتي از طوفان عظيم عالمگير به اذن خدايم نجات دادم».
(اَنَا الّذي اَخْرَجْتُ يُونُسَ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ بِاِذْنِ رَبِّي)؛
«منم آن كسي كه يونس پيامبر را از شكم ماهي به اذن خدايم بيرون آوردم».
(اَنَا الَّذِي نَجَّيْتُ اِبْراهيمَ مِنَ النّارِ بِاِذْنِ رَبِّي)؛
«منم آن كس كه ابراهيم خليل را از آتش [نمرود] به اذن پروردگارم نجات دادم».
(اَنَا الَّذِي جاوَزْتُ بِموسَي بْنِ عِمْرانَ الْبَحْرَ)؛
«منم آن كس كه موسيبنعمران را از دريا به سلامت عبور دادم ».
در مورد آتش نمرودي، كه براي ابراهيم(ع)مبدّل به گلستان شد، مي فرمايد:
(اَنَا الَّذِي اَجْرَيْتُ اَنْهارَها وَ فَجَّرْتُ عُيُونَها وَ غَرَسْتُ اَشْجارَها وَ اَنَا قُدْرَة اللهِ)؛
«منم آن كس كه درميان آن آتش نهرها جاري كردم و چشمهها جوشاندم و درختها كاشتم . دست فعّال خدا در عالم منم».
(فيكَ يا اُعْجُوبَة الْكَوْنِ غَدَا الْفِكْرُ كَليلاً)؛
واقعاً عجيب است؛ اگر آهن در ميان آتش برود،خاصيّت آتش به خود مي گيرد و احراق و اشراق از خود بروز مي دهد؛اگر نفس مصفّا و مطهّر عليّ امير(ع)كه خود را به دامن انس با خدايي افكنده كه (فاطِرُالسَّمواتِ وَ الْاَرَضِين ) است، خاصيّت خدايي به خود بگيرد و آثار خدايي از خود بروز بدهد،تعجبّي دارد؟ و حال آن كه خودشان فرمودهاند:
(اِنَّ قُلُوبَنا اَوْعِيَة لِمَشِيَّة اللهِ)؛[۲۳]
«قلبهاي ما ظرف مشيّت خداست».
خدا هم كه فرموده است:
]وَ ما تَشاءوُنَ إلاّ أنْ يَشاءَ اللهُ...[؛[۲۴]
«مشيّت شما تعلّق به چيزي نمي گيرد،مگر اينكه مشيّت خدا به آن تعلّق بگيرد».
مشيّت خدا هم كه تخلّف پذير نيست. هر چه را كه بخواهد موجود مي شود. آن قلبي هم كه ظرف مشيّت خداست، خواستش تخلّف پذير نخواهد بود، بلكه (إذاشاء كان)؛ به محض اراده موجود مي شود. البتّه (بِاِذْنِ الله ) كه در خطبهي بيان مكرّراً فرموده است: (بِاِذْنِ ربّي)
]...مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إلاّ بِإذْنِهِ...[؛[۲۵]
«كيست كه در نزد او جز به فرمان او شفاعت كند»؟
اساساً شفاعت و وساطت، تكويناً و تشريعاً، جز با اذن خدا ميسّر نيست. حول و قوّه در احدي جز به اذن خدا تحقّق نمي يابد. حضرت عيسي مسيح(ع)به نصّ صريح قرآن، مي فرمود:
]...أنِّي أخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَة الطَّيْرِ فَأنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإذْنِ اللهِ وَ اُبْرِئُ اْلاَكْمَهَ وَ اْلاَبْرَصَ وَ اُحْيِ الْمَوْتَي بِإذْنِ اللهِ...[؛[۲۶]
«من از گِل صورت پرنده ميآفرينم و در آن مي دمم، مرغي مي شود به اذن خدا؛ نابينا و بيمار مبتلا به بَرَص*را شفا مي بخشم و مردهها را زنده مي كنم به اذن خدا...».
تكامل دو عالم در سايهي ولايت اهل بيت ( علیهم السلام)
وقتي عيسي(ع)چنين بفرمايد،آيا علي (ع) كه به تحقيق افضل از انبياي اولوالعزم است، اگر بگويد:
(اَنَا اُحْيِي وَ اُميِتُ بِاِذْنِ رَبِّي)؛
من به اذن خدايم ميميرانم و زنده ميكنميا بگويد:
(اَنَا يَدُاللهِ اَنَا الْقَلَمُ الْاَعْلَي وَ اللَّوْحُ الْمَحْفُوظُ)؛
من دست خدا و قلم اعلا و لوح محفوظم،تعجّبي دارد؟
هر دو عالم زير سايهي ولايت وليّ خدا بايد گسترش پيدا كند و به كمال برسد.
(بِاَبِي اَنْتُمْ وَ اُمِّي وَ نَفْسِي وَ اَهْلِي وَ مالِي مَنْ اَرادَاللهَ بَدَأَ بِكُمْ وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ مَوالِيَّ لا اُحْصِي ثَناءَكُمْ)؛
اي سرورانم، من كي مي توانم مدح و ثناي شما بگويم و قدر و منزلت شما را بشناسم؟
(وَ لا اَبْلُغُ مِنَ الْمَذْحِ كُنْهَكُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ وَ اَنتُمْ نُورُالْاَحْيارِ وَ هُداة الْاَبْرارِ وَ حُجَجُ الْجَبّارِ بِكُمْ فَتَحَ اللهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ)؛
«...خدا به وسيلهي شما آفرينش را آغاز كرده و به وسيلهي شما آن را پايان مي دهد».
(وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّماءَ اَنْ تَقَعَ عَلَي الْاَرْضِ اِلاّ بِاِذْنِهِ)؛
كلمهي «باذنه»هميشه دنبال ذكر كمالاتشان تكرار مي شود تا عنوان اسم بودن و وجه و باب بودنشان مورد غفلت قرار نگيرد و اعتقاد غلوّ آميز دربارهي آن مقرّبان درگاه خدا پيش نيايد.
]...آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أحَداً مِنَ الْعالَمِينَ[؛[۲۷]
«...خدا به شما كمالاتي داده كه به احدي از عالميان نداده است».
احياناً شرايطي مقتضي مي شد و مصلحتي ايجاب مي كرد، گوشهاي از علم محيط و قدرت نافذ خويش را ارائه مي كردند؛ وگرنه، هميشه طبق موازين عادي بشري با مردم مواجه ميشدند.
معرفت بيشتر،اطاعت كاملتر
نقل شده است كه مردي از اهالي بلخ،كه از ارادتمندان صميمي حضرت امام سيّدالسّاجدين(ع)بود،در بيشتر سالها به حجّ مشرّف مي شد و پس از اداي مناسك در مدينه خدمت امام سجّاد (ع)شرفياب مي شد و هدايايي هم براي امام مي آورد. در پايان يكي از اين سفرها،وقتي به وطن بازگشت، همسرش به او گفت: تو هر سال كه مكّه مي روي هديههايي مي بري، تا به حال نديدم آن آقا كه برايش هديه مي بري، هديهاي براي ما بفرستد. مرد گفت : اي زن،او حجّت خدا و امام ماست. همه چيز ما از بركت وجود اوست. او عليالدّوام به ما عنايت ميكند.ما هر چند وقتي يك چيز بيارزشي خدمت او ميبريم. او در عوض به ما حيات مادّي و معنوي ميدهد. سعادت دنيا و آخرت ما را تأمين ميكند . در پرتو لطف اوست كه ما نفس ميكشيم و روزي مي خوريم... مرد آن قدر از بركات وجود امام براي همسرش گفت كه زن از كوته فكري خود شرمنده شد و استغفار كرد. سال ديگر مرد عازم شد و باز هدايايي همراهش برد و خدمت امام سجّاد (ع)مشرّف شد. امام از او پذيرايي كرد و پس از صرف غذا، خادم امام(ع)به اصطلاح ما، آفتابه و لگن آورد تا دستشان را بشويند. مرد بلخي فوراً برخاست و آن را از خادم گرفت تا آب به دست امام بريزد . امام فرمود : تو مهمان ما هستي، شايسته نيست كه تو خدمت كني، اين كار را به خادم واگذار. مرد گفت: آقا، من دوست دارم، اين افتخار را به من بدهيد كه من آب به دست مبارك شما بريزم. امام فرمود : بسيار خوب، آنچه دوست داري انجام بده. مرد آفتابه را گرفت و آب به دست امام(ع)ريخت. امّا با كمال تعجّب ديد كه آب وقتي از آفتابه جدا مي شود و به دست امام مي رسد آب است، ولي از دست امام كه جدا ميشود و در ميان تشت ميريزد،تبديل به ياقوت سرخ مي شود. تا يك سوّم تشت پر از ياقوت شد. مرد از شدّت حيرت دست نگه داشت.امام فرمود: آب بريز. او ريخت و اين بار ديد آب از دست امام كه جدا ميشود، تبديل به زمرّد سبز مي گردد. تا دوسوّم تشت پر شد. باز آن مرد دست نگه داشت. امام فرمود: آب بريز. او ريخت. بار سوّم ديد كه آب جدا شده از دست امام مبدّل به درّ سفيد مي شود. تا اين كه تمام تشت پر شد از سه گوهر گرانبها: ياقوت سرخ و زمرّد سبز و درّ سفيد.آنگاه امام(ع)فرمود : اينها را جمع كن و نزد همسرت ببر و از طرف ما به او هديه كن و قبول عذر ما را از او بخواه كه تا به حال نشده است ما هديهاي براي او بفرستيم. مرد از اين گفتار امام(ع)شرمنده شد و گفت: آقا، او از روي جهالت و ناداني چيزي گفته، عفوش بفرماييد. فرمود : به هر حال، اين هديهي ما را به همسرت برسان و از طرف ما بابت تأخير در اهداي عوض عذرخواهي كن. مرد دست مبارك امام را بوسيد و به وطن بازگشت و آن جواهرات گرانبها را تحويل همسرش داد و پيام امام را رسانيد.
زن از اين ماجرا سخت شرمنده شد و از اين همه لطف و عنايت تعجّب كرد و به شوهرش گفت: من هم مسلمان و شيعه هستم و در حدّ خود سهمي از زيارت امام خود دارم.حالا تو را قسم مي دهم به حقّ همان آقا، اين بار كه خواستي بروي،مرا هم با خود ببر تا من هم به زيارت آن آقا نايل شوم. مرد قبول كرد و موسم حجّ كه رسيد، زن را همراهش برد و نزديك مدينه كه رسيدند، زن مريض شد و مرضش شدّت پيدا كرد. پشت دروازهي شهر مدينه كه رسيدند، حالش بد شد و از دنيا رفت. مرد بيچاره با ناراحتي تمام خيمهاي در خارج مدينه زد و جنازهي زن را روي زمين خواباند و با عجله وارد شهر شد و گريهكنان خدمت امام سجّاد(ع)آمد و گفت : آقا،ماجرا از اين قرار است:اين زن مسكين آرزو داشت شما را زيارت كند؛ اين راه طولاني را به عشق زيارت شما پيمود،امّا به آرزويش نرسيد و از دنيا رفت. در روايت آمده است كه امام(ع)از جا برخاست و دو ركعت نماز خواند و دعايي كرد و فرمود: برگرد، زن خود را زنده خواهي يافت.مرد با خوشحالي تمام به خيمهاي كه در بيرون مدينه زده بود برگشت. وقتي وارد شد، ديد زن زنده شده و نشسته است! با تعجّب پرسيد: چگونه شد؟ گفت: به خدا قسم، عزرائيل براي قبض روح من آمد و روح مرا قبض كرد. وقتي خواست ببرد، ناگهان آقايي با اين نشانهها ظاهر شد. مرد ديد همان نشانههاي امام سجّاد(ع)را ميدهد.بعد گفت : آن آقا وقتي ظاهر شد، ملكالموت به او سلام و عرض ادب كرد.آقا فرمود : روح او را برگردان، ما از خدا خواستهايم سي سال ديگر او در دنيا زنده بماند. تا او دستور داد، روح مرا برگرداندند و زنده شدم. بعد زن را برداشت و خدمت امام سجّاد(ع)آمد. تا چشم زن به امام افتاد گفت: ايشان همان آقاست كه به ملكالموت دستور برگرداندن روح مرا داد.[۲۸]
سالـك راه حـقّ بيـا نـور هُـديََ زمـا طلب نـور بـصيرت از درِ عتـرت مصطـفي طلب
هست سفـينـه عـتـرت و دامن ناخدا خدا دست در اين سفينـه زن، دامـن ناخـدا طلب
دم به دمم به گوش هُشْ ميفكنند اين سُرُش معـرفت اَر طلب كني از بـركات ما طلــب
خستهي جهـل را بگو هرزه مگرد كو به كو از درِ مــا شــفا بـجـوي از برِ ما دوا طلب
حال، ما اين جملات را مجدّداً از عمق جان خود تكرار مي كنيم:
(بِاَبي اَنْتُمْ وَ اُمّي وَ نَفْسي وَ اَهْلِي وَ مالِي مَنْ اَرادَاللهَ بَدَأَ بِكُمْ وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ)؛
منتهيََ ،شناخت امامان لازم است و ما اگر چه نمي توانيم آنها را آن چنان كه هستند بشناسيم، ولي به قدري كه امكان دارد بايد بر معرفت خود در مورد امامان بيفزاييم؛ چون سرمايهي حيات ابدي ما در عالم پس از مرگ همين است. فردا مي خواهيم با اين سرمايه براي هميشه زندگي كنيم . هر چه شناسايي و معرفت بيشتر باشد، محبّت شديدتر مي شود، محبّت كه شديدتر شد، تبعيّت و پيروي و اطاعت از اوامر و نواهي كامل تر مي گردد و در نتيجه، سعادت ابدي تأمين مي شود.
حفظ معرفت و محبّت اهل بيت(علیهم السلام)از دستبرد شيطان
آري،معرفت و محبّت خاندان عصمت (علیهم السلام)سرمايهي حياتي ماست؛ولي نگهداري اين سرمايه و به سلامت عبور دادن آن از اين دزدگاه دنيا مراقبت بسيار شديد لازم دارد؛ چون راهزنان،اعمّ از شياطين جنّ و انس، در كمينند و تا لحظهي مرگ آدمي در معرض خطر است.تازه لحظهي مرگ لحظهي كشتي گيري انسان با حريف قوي پنجه،يعني شيطان لعين، است؛آن حريفي كه با پدر بزرگ و مادربزرگ ما، آدم و حوّا، پنجه به پنجه افكنده و آنها را به ترك اوليََ واداشته و سبب خروج آنها از بهشت و هبوطشان*به زمين شده است. او هماكنون بر سر راه ما كمين كرده و دام اضلال و اغواي خود را گسترده است؛ و لذا قرآن هشدار مي دهد كه:
]...إنَّ الشَّيْطانَ لِلْاِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ[؛[۲۹]
«[مراقب باشيد كه]به تحقيق، شيطان دشمن آشكار انسان است».
]...وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ...[؛[۳۰]
«پيروي از گامهاي شيطان نكنيد...».
اين جمله نشان ميدهد كه شيطان قدم به قدم به دنبال خود مي كشد. قدمهاي اوّلش به نظر شما چيزي نميآيد و انحراف محسوب نمي شود؛ كمكم قدم دوّم و سوّم و يك وقت به خود ميآييد و ميبينيد در چاله و چاهي عميق افتادهايد و ديگر راه نجات نداريد. پناه بر خدا بايد ببريم.در لحظهي مرگ، تمام ستونهاي انسان كه عمري به آنها تكيه كرده بود مي لرزد و فرو مي ريزد؛در آن لحظه مي بيند كه پولها را آتش مي زنند،خانه و فرش و اتومبيل را آتش مي زنند و همه چيز را از دستش مي گيرند.
]...وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ[؛[۳۱]
«...بين آنها و دوست داشتنيهايشان حايل و مانع قرار ميگيرد».
و لذا آن كسي كه ستونش پول است ميلرزد . آن كسي كه تكيهگاهش خانه و فرش و اتومبيل و مغازه است ميلرزد. آن كسي كه لنگرش روي دوستي وزير و وكيل و پولدار و زوردار است ميلرزد. همه از بين ميروند و انسان هم ميافتد. امّا خوشا به حال آن كس كه ستونش خدا باشد .
گوهر ولايت سرمايهي سعادت در دنيا و آخرت
(يا ركني الوثيق) خوشا به حال كسي كه تكيهگاهش علي(ع)باشد. لنگرش بر دوش حسين عزيز(ع)باشد كه نه لرزيدن دارد نه افتادن، بلكه اين نداي نشاطانگيز به گوشش مي رسد:
]يا أيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة * ارْجِعِي إلي رَبِّكِ راضِيَّة مَرْضِيَّة *فَادْخُلِي فِي عِبادِي* وَ ادْخُلِي جَنَّتِي[؛[۳۲]
لذا آن كساني كه تكيهگاهشان دنيا و متاع دنياست،دم جان دادن مي بينند كه همه سقوط كردند و رفتند؛ نه زني دارد، نه فرزندي، نه رفيق پولدار و نه فاميل زورداري؛ نه اسكناسهاي انباشته در بانك، نه خانهي عالي و نه مركب رهواري . از طرفي هم شدّت جان كندن كه احساس مي كند دارند رگهاي بدنش را ميكشند و شديدترين دردها سراپايش را گرفته است. در آن حال ميبيند كسي آن گوشه ايستاده و قدح آبي سرد و زلال به دست گرفته و ميگويد: تشنهاي؟ آبت بدهم. او از شدّت عطش آب ميخواهد امّا آن آب به دست كه شيطان است و در آن لحظه براي اضلال آمده است مي گويد: بگو پيامبر دروغ گفته تا آبت بدهم. يك عمر عبادت خدا كردي و الآن ميبيني كه به اين بدبختي افتادهاي.خداست كه تو را به اين بدبختي انداخته است. حالا بيا، با اشاره هم كه شده است، بر من سجده بكن تا از اين بلا نجاتت بدهم. در آن موقع،بسيار دشوار است كه انسان خود را نبازد و اطاعت از شيطان نكند و سرمايهي ايمان را از دست ندهد.ما چون فعلاً به سكرات مرگ نيفتادهايم، ميگوييم شيطان غلط ميكند؛ چگونه و با چه جرأتي ميتواند گوهر ايمان را از دستم بگيرد؟ امّا آدمي كه در دريا افتاده و دارد غرق مي شود و دست و پا مي زند، هر كس بگويد دستت را بده، ميدهد؛ ديگر نميپرسد تو كيستي؟
(اَلْغَريقُ يَتَشَبَّثُ بِكُلِّ حَشيشٍ)؛
«هر آدمِ در حال غرق شدن[براي نجات يافتن]دست به دامن هر گياهي ميزند».
اولياي خدا در كنار محتضر
آنجاست كه اگر دست انسان به دامن شيطان برسد، ديگر بدبختي و واويلاست. امّا خوشا به حال آن كسي كه گوهر ايمان و ولايت علي اميرالمؤمنين(ع)را عزيزتر از جانش نگه داشته است. در آن لحظه كه ملكالموت را مي بيند، اندكي جزع مي كند؛ ولي ملكالموت مي گويد: هيچ وحشت نكن، من از پدر هم با تو مهربانترم . چشم باز كن كه چه ميبيني. وقتي چشم باز ميكند، ميبيند آن بزرگواراني كه يك عمر محبّت آنها را در دل و جانش نشانده است، همه بنده نوازي كرده و به سراغش آمدهاند. رسول خدا آمده، عليّ مرتضي(ع)آمده، صدّيقهي كبري(س)و ائمّهي اطهار (علیهم السلام)همه در كنار بسترش نشستهاند. همين كه چشمش به آنها مي افتد، اشك در چشمش حلقه مي زند و از تمام دنيا و مافيها چشم مي پوشد.آنجاست كه فرمان مي رسد:
{يا أيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة* ارْجِعِي إلي رَبِّكِ راضِيَّة مَرْضِيَّة* فَادْخُلِي فِي عِبادِي* وَ ادْخُلِي جَنَّتِي}؛[۳۳]
«اي روح آرامش يافته، بازگرد به سوي خدايت درحالي كه هم تو از او راضي هستي هم او از تو خشنود است و در ميان بندگان من به بهشت من درآي».
ما آن ساعت از عمر شريف امام حسين(ع)را به شفاعت در خانهي خدا مي بريم كه در گودال قتلگاه افتاده و صورتش را روي خاكهاي گرم كربلا نهاده بود در حالي كه پيشانياش شكسته، قلبش شكافته و بدنش غرق در زخم و جراحت شده بود. وقتي نفس ميكشيد، خون از حلقههاي زره مي جوشيد. فرياد العطش بچّههايش به گوشش ميرسيد....
خدايا، به حرمت پيامبراكرم و اميرالمؤمنين و اهل بيت اطهار(علیهم السلام)تو را قسم مي دهيم، اين گوهر محبّتشان را در دلهاي ما ثابت نگه دار.
اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَ مَوْلَينا صاحِبِ الزَّمانِ
اَللّهُمَّ اَيِّدْحُماة الدّينِ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَ الْمُسْلِمينَ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَ الْمُسْلِمينَ وَ اَهْلِكِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ اَللّهُمَّ اشْفِ مَرْضانا وَارْحَمْ مَوْتَينا وَوَفِّقْنا لِما تُحِبُّ وَ تَرْضَي وَاجْعَلْ خاتِمَة اَمْرِنا خَيْراً.
و السّلام عليكم و رحمة الله و بركاته
سلسله مباحث امام شناسی آیت الله سید محمد ضیاء آبادی
[۱]ـ تفسير برهان،جلد۲،سورهي اسراء،صفحهي۴۰۹.
[۲]ـ سورهي واقعه ، آيات ۷۷ تا ۷۹.
[۳]ـ سورهي احزاب ، آيهي ۳۳.
[۴]ـ سورهي ذاريات ، آيهي ۵۶.
[۵]ـ سورهي اعراف ، آيهي ۱۸۰.
[۶]ـ تفسير نورالثّقلين،جلد۲،صفحهي۱۰۳.
*مندكّ: فنا شده.
[۷]ـ سورهي اعراف ، آيهي ۱۸۰.
*مفترضالطّاعه: كسي كه اطاعت از او فرض و واجب است.
*صاحبالسّيف: قدرتمند،فرمانروا.
*مُنعَزل: عزل شده،سلب قدرت شده.
[۸]ـ سورهي زمر ، آيهي ۶۲.
[۹]ـ سورهي ذاريات ، آيهي ۵۸.
[۱۰]ـ بحارالانوار،جلد۴۷،صفحهي۱۰۷.
[۱۱]ـ سورهي اعراف،آيهي۱۸۰.
[۱۲]ـ سورهي اسراء،آيهي۱۱۱.
[۱۳]ـ سورهي انبياء ، آيات ۲۶ و ۲۷.
[۱۴]ـ سورهي انبياء، آيهي ۷۳.
[۱۵]ـ سورهي يس ، آيهي ۸۲.
*تكوّن: هستي.
*استفاضه: كسب فيض.
[۱۶]ـ سورهي نور ، آيهي ۴۳.
[۱۷]ـ سورهي مائده،آيهي۳۵.
*ابتغاء وسيله: وسيلهجويي.
[۱۸]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي۳.
[۱۹]ـ سورهي زمر،آيهي۴۲.
[۲۰]ـ سورهي سجده ، آيهي ۱۱.
[۲۱]ـ سورهي يس،آيهي۱۲.
[۲۲]ـ همان،آيهي۵۱.
[۲۳]ـ تفسير نورالثّقلين،جلد۵،صفحهي۴۸۶.
[۲۴]ـ سورهي انسان،آيهي۳۰.
[۲۵]ـ سورهي بقره،آيهي۲۵۵.
[۲۶]ـ سورهي آل عمران ، آيهي ۴۹.
*بَرَص: بيماري پيسي.
[۲۷]ـ سورهي مائده،آيهي۲۰.
[۲۸]ـ بحارالانوار،جلد۴۶،صفحهي۴۷.
*هبوط: فرود آمدن.
[۲۹]ـ سورهي يوسف،آيهي ۵.
[۳۰]ـ سورهي بقره ، آيهي ۱۶۸.
[۳۱]ـ سورهي سبأ ، آيهي ۵۴.
[۳۲]ـ سورهي فجر،آيات۲۶تا۲۹.
[۳۳]ـ سورهي فجر،آيات ۲۶ تا ۲۹.