انواع سعادت شرح زیارت جامعه کبیره { 24 }
● چهارشنبه 9 شهريور 1401 ● 32 بازدید ● نویسنده: لاحق دیدگاهها چاپ
{ سَعِدَ مَنْ وَالاَكُمْ وَ هَلَكَ مَنْ عَادَاكُمْ وَ خَابَ مَنْ جَحَدَكُمْ وَ ضَلَّ مَنْ فَارَقَكُمْ }
انواع سعادت
شرح زیارت جامعه کبیره { 24 }
«هر كس ولايت شما را پذيرفت [ و با شما همراه و مرتبط شد] سعادت يافت و به خوشبختي جاودان نايل شد و هر كس با شما دشمني كرد ، تباه و هلاك گرديد و هر كس شما [و مقام و عظمت و جلالت شما] را منكر شد، از رحمت خدا نااميد گرديد و هر كس [در راه حركت به سوي خدا] از شما جدا شد، گمراه شد».
سعادتيعني خوشي،كاميابي،كامروايي. سعادتدو نوع است: سعادت ظاهري و سعادت معنوي.
مفهوم سعادت ظاهري و سعادت معنوي
سعادت ظاهري و دنيوي يعني اين كه انسان داراي بدن سالم و اعضا و جوارح سالم باشد و بتواند از لذّات دنيوي برخوردار گردد. امّا سعادت معنوي به عقايد صحيح و حقّ و اخلاق پسنديدهي نفساني مربوط است كه منشأ اعمال صالح است و دارندهي آن در عالم آخرت به خوشبختي جاودان نايل مي شود. مسلّماً خوشي به معناي كامل در دنيا متحقّق نمي شود. دنيا در طبيعت خود دو عيب و نقص مسلّم انفكاك ناپذير دارد؛اوّلاً، زوال پذير است و مانند سايه است.سايه ظاهراً ساكن است امّا در واقع، يك لحظه هم ساكن نيست و عليالدّوام در حال زوال است و مي بينيم كه پس از ساعت يا ساعاتي به كلّي از بين مي رود.عمر انسان نيز چنين است و علي الدّوام در حال زوال است ولي ما مي پنداريم كه ساكن و ثابتيم و حتّي گذشتن را نيز به زمان نسبت مي دهيم و مي گوييم زمان گذشت،سال قبل گذشت، ماه محرّم و صفر گذشت و...؛ حال آن كه،اين ما هستيم كه مي گذريم. ماه هاي محرّم و صفر و فروردين و ارديبهشت در هر سال هستند و ما نيستيم ، به قول سعدي :
دريغـا كه بي مـا بـسي روزگار ــــــــ بـرويـد گل و بـشكفد نـوبهار
بسي تير و دي ماه و ارديبهشت ــــــــ بيايد كه ما خاك باشيم و خشت
كـساني كه از ما به غيب اندرند ــــــــ بياينـد و بـر خاك مـا بگـذرند
نوهها و نتيجه هاي ما ميآيند و روي خاك هاي ما راه مي روند.
(يَابْنَ آدَمَ اِنَّما اَنْتَ عَدَدُ اَيّامٍ اِذا مَضَي يَومٌ مَضَي بَعْضُكَ)؛[1]
«اي پسر آدم، تو در حقيقت تعدادي از روزها هستي؛ يك روز كه گذشت، پارهاي از تو گذشته است».
يك خشت از ساختمان كه برداشته شود، به همان مقدار از ساختمان كم مي شود.خشت دوّم و سوّم و عاقبت، تمام ساختمان از بين رفته است.ساختمان وجود انسان نيز از تعدادي روز تشكيل شده است و با گذشت هر روز، جزيي از وجود انسان كم مي شود و عاقبت تمام مي شود.
دو عيب بارز دنيا
(نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَي أجَلِهِ)؛[2]
«نفس كشيدن شخص گام اوست به سوي مرگش».
اين يك عيب مسلّم دنياست كه زوال پذير است و كاري هم نمي توان كرد. تمام سلاطين عالم مي كوشيدند كه آن را نگه دارند و نگذارند كه تمام شود امّا نتوانستند و خود در دل خاك پوسيدند.
عيب دوّم دنيا اين است كه نوشش با نيش آميخته است و هرگز در آن نوش بي نيش يافت نمي شود.اگر نوشي به آدم برساند،به همراه آن ده نيش از ده سو به او مي زند. بياني رساتر از بيان امام اميرالمؤمنين(ع)نيست كه در معرّفي دنيا مي فرمايد:
(أمَّا بَعْدُ فَإِنِّي اُحَذِّرُكُمُ الدُّنْيَا)؛
«[پس از حمد خدا و درود بر رسول خدا] من شما را از دل بستن به دنيا بر حذر مي دارم».
(فَإِنَّهَا حُلْوَة خَضِرَة)؛
«زيرا دنيا[به كام دنيا طلبان]شيرين و[در نظر آنان]سبز و خرّم است».
(حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ وَ تَحَلَّتْ بِالْآمَالِ وَ تَزَيَّنَتْ بِالْغُرُورِ لا تَدُومُ حَبْرَتُهَا وَ لا تُؤْمَنُ فَجْعَتُهَا)؛
«به شهوتها پيچيده شده و به آرزوهاي[بيجا و]فريبنده خود را آرايش داده است.شادي آن دوام ندارد و از درد و اندوه آن نمي توان در امان بود».
آدمي چه بسا اكنون سالم است و خوشحال و خندان، ولي فردا بيمار است و غمگين و گريان.چه مي دانيم فردا اسم ما در دفتر زنده ها ثبت است يا در دفتر مرده ها.
(لا تَدْرِي نَفْسٌ ماذا تَكْسِبُ غَداً)؛
«كسي نمي داند فردا چه بر سرش مي آيد».
(غَرَّارَة ضَرَّارَة...أكَّالَة غَوَّالَة)؛
«دنيا فريبنده اي زيان بار و شكم بارهاي هلاك كننده است[از خوردن و پوشاندن آدميان در دل خاك هيچ گاه سير نمي شود]».
(لَمْ يَكُنِ امْرُؤٌ مِنْهَا فِي حَبْرَة إِلَّا أعْقَبَتْهُ بَعْدَهَا عَبْرَة)؛
«احدي از متاع دنيا مسرور و شادان نگشته، مگر اين كه در پي آن گريه ي گلوگير[يا غم و اندوهي]به او روي آورده است».
(حَيُّهَا بِعَرَضِ مَوْتٍ وَ صَحِيحُهَا بِعَرَضِ سُقْمٍ مُلْكُهَا مَسْلُوبٌ وَ عَزِيزُهَا مَغْلُوبٌ وَ مَوْفُورُهَا مَنْكُوبٌ وَ جَارُهَا مَحْرُوبٌ)؛[3]
«زندهاش در معرض مرگ و سالمش در معرض بيماري است و سلطنت آن از دست رفته و سربلندش سر به زير گشته و ثروتمندش به نكبت افتاده و همسايهاش غارت زده شده است».
دنيا محلّ تحصيل آسايش آخرت
فرمودهاند:
(لا عَيْشَ اِلاّ عَيْشُ الاخِرَةِ)؛[4]
«زندگي خوش جز در آخرت تحقّق ندارد».
حال، نكتهي جالب اين است كه دنيا جاي راحتي نيست ؛ امّا جايي كه مي توان راحتي را به دست آورد ، همين دنياست. آسايش آخرت را بايد در دنيا تحصيل كرد؛ فرمودهاند:
(اَلدُّنيا مَزْرَعَة الاخِرَة)؛
«دنيا كشتگاه و آخرت دروگاه است».
آسايش تابستاني يك كشاورز در گرو رنج بذرافشاني وي در فصل پاييز است و آسايش اخروي انسان مؤمن نيز در گرو رنج دينداري وي در دنياست. از اين جهت، دنيا در بيان امام اميرالمؤمنين (ع)مَتجَر اولياءالله، يعني تجارتخانهي دوستان خدا، معرّفي شده است. امام بزرگواري كه دنيا را با جملات كوبندهاش تحقير كرده است، در جملات بعدي آن را مورد تكريم و تمجيد قرار داده است.
كدام دنيا مورد مذمّت است؟
وقتي امام علي(ع)شنيد كه مردي دنيا را مورد مذمّت قرار داده است،پس از مواعظي چند فرمود:
(إنَّ الدُّنْيَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا وَ دَارُ عَافِيَة لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا وَ دَارُ غِنًي لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا وَ دَارُ مَوْعِظَة لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا)؛
«دنيا سراي صدق و راستي است براي كسي كه آن را[چنان كه هست]باور داشته باشد [كه با كمال صدق و راستي زوال و فناي خود را نشان مي دهد و با زبان حال روشن تر از زبان قال فرياد مي زند: من زوال پذيرم ، به من دل نبنديد. امّا كو گوش سالم كه فرياد او را بشنود.]و سراي تحصيل عافيت و سلامت از عذاب خداست براي كسي كه[صحنههاي درس آموز]آن را بفهمد[و مقاصد آنها را دريابد.]و سراي توانگري است براي كسي كه از آن توشه بردارد[و با پيروي از دستورهاي پيشوايان دين، سرمايهي حيات پس از مرگ را به دست آورد.]و سراي پند و نصيحت است براي كسي كه از آن پند بگيرد».
(مَسْجِدُ أحِبَّاءِ اللهِ وَ مُصَلَّي مَلائِكَة اللهِ وَ مَهْبِطُ وَحْيِ اللهِ)؛
«دنيا عبادتگاه دوستان خدا و جايگاه دعاي فرشتگان خداست[كه براي بندگان از خدا طلب رحمت و مغفرت مي كنند]و محلّ فرود آمدن وحي خدا[براي ارشاد و هدايت بندگان خدا]است».
(وَ مَتْجَرُ اَوْلِيَاءِ اللهِ اكْتَسَبوا فِيهَا الرَّحْمَة وَ رَبِحوا فِيهَا الْجَنَّة)؛[5]
«و[دنيا] تجارتخانهي اولياي خداست كه در آن[با عبادت و بندگي]رحمت و فضل خدا را به دست آورده و سود[بسيار عظيم]بهشت را تحصيل كردهاند».
سعادت يعني پذيرش ولايت اهل بيت (علیهم السلام)
حقيقت مستفاد از اين كلام نوراني دو چيز است:يكي اين كه دنيا مكان رنج است و محلّ آسايش نيست و ديگر اين كه مكان كسب تمام راحتيها و آسايشهاي ابدي همين دنياست و مقصود اصلي ما در اين بحث، اين است كه تنها راه تحصيل سرمايهي حيات ابدي، داشتن عقايد حقّه و اخلاق فاضل و اعمال صالح است كه تنها از راه تن دادن به ولايت اهل بيت (علیهم السلام) حاصل مي شود:
(سَعِدَ مَنْ وَالاَكُمْ)؛
«خوشبخت و سعادتمند شد كسي كه شما را به ولايت از سوي خدا پذيرفت».
حال، اگر كسي تمام عقايد حقّه اعمّ از توحيد و نبوّت و معاد را بپذيرد و متّصف به صفات نيك اعمّ از صدق و عفاف و اخلاص و امانت باشد و در مرحلهي عمل نيز عابد و عامل به تمام واجبات و مستحبّات و تارك كلّ محرّمات و مكروهات باشد امّا از صراط مستقيم ولايت علي اميرالمؤمنين(ع)و آل اطهارش (علیهم السلام)منحرف باشد و آن بزرگواران را به عنوان اولياء و امامان منصوب از جانب خدا نشناسد و معارف و احكام دين خدا را از طريقي غير از طريق آن امامان معصوم به دست آورد، تمام اينها كمترين تأثيري در سعادت اخروي او نخواهد داشت و اگر انكار ولايت و امامت از روي لجاج و عناد باشد و پس از آگاهي از دلايل عقلي و نقلي و تمام شدن حجّت، عالماً و عامداً اعراض كرده باشد،نه تنها بهشتي نيست،بلكه جهنّمي خواهد بود و اگر به علّت قصور در ادراك و دست نيافتن به دلايل باشد،مستضعف به حساب مي آيد و در اين صورت، به فرمودهي قرآن:
{فَاُولئِكَ عَسَي اللهُ أنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ...}؛[6]
«ممكن است مورد عفو خدا قرار گيرد...».
بيثمر بودن عقايد حقّه بدون اعتقاد به ولايت
بر ما دل بستگان به اهل بيت رسول (علیهم السلام)لازم است كه شديداً از اين عقيدهي به دست آمده از طريق عقل، آيات و روايات مراقبت كنيم.تمام عقايد و معارف و احكام دين در سايهي اعتقاد به ولايت و امامت علي و آل علي (علیهم السلام) معنا و ارزش مي يابد، به قول عالم بزرگواري مانند صفر است در جنب عدد كه اگر صد هزار صفر كنار هم بچينيم ، معنا و اعتباري نخواهد داشت ؛ اعتبار و ارزش آنها بسته به عددي است كه پشت سر آنها قرار مي گيرد.اگر يك صفر دنبال عدد يك قرار گرفت، مي شود ده؛دو صفر مي شود صد؛ سه صفر مي شود هزار و...؛تمام عقايد حقّه و اخلاق فاضل و اعمال صالح در مكتب شيعهي اماميّه صفرهايي هستند كه تا دنبال امامت و ولايت علي و آل علي (علیهم السلام) قرار نگيرند، در نزد خدا، به حكم آيات و روايات فراوان، ارزشي نخواهند داشت و در سعادت اخروي مؤثّر نخواهند بود.
اين خواست خداوند است كه معارف و احكام دين از طريق اهل بيت رسول (علیهم السلام)به دست بندگانش برسد و تنها راه تقرّب به خدا، تقرّب به اهل بيت رسول (علیهم السلام)باشد. براي ورود بني اسرائيل به بيت مقدّس دروازهي خاصيّ تعيين شد و با وجود دروازه هاي متعدّد دستور رسيد كه تنها از آن درِ معيّن وارد شوند و به هنگام ورود،خضوع كنند و كلمهي«حطّه»را، كه به معناي استغفار و طلب ريزش گناهان است، بر زبان جاري كنند، چنان كه در اين آيه آمده است:
{وَ إذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَة فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّة نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ...}؛[7]
«هنگامي كه گفتيم داخل اين قريه بشويد و از نعمتهاي فراوان آن هر چه مي خواهيد بخوريد و از آن در با خضوع و خشوع وارد شويد و بگوييد حطّه تا شما را بيامرزيم...».
تقرّب به خدا فقط از راه علي و آل علي(علیهم السلام)
رسول خدا به اميرالمؤمنين (علیهم السلام) فرمود:
(مَثَلُكَ فِي اُمَّتِي مَثَلُ بابِ حِطَّة في بَنِي اِسرائيلَ فَمَنْ دَخَلَ وِلايَتَكَ فَقَدْ دَخَلَ الْبابَ كَما اَمَرَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ)؛[8]
«مثل تو در امّت من مثل باب حطّه در بني اسرائيل است؛پس هر كس در ولايت تو داخل شود، به آن باب داخل شده كه خدا به آن امر فرموده است».
امام باقر(ع)هم فرموده است:
(نَحْنُ بابُ حِطَّتِكُمْ)؛[9]
«ما باب حطّهي شما هستيم».
به شيطان گفتند راه تقرّب به ما سجده بر آدم است.اگر از آن راه بيايي، قبول مي شوي؛ وگرنه، اگر هزاران سال هم سجده كني، مقبول نخواهي شد و ملعون ابدي خواهي شد. اينجا هم فرمودهاند شما يك در بيشتر براي تقرّب به خدا نداريد و آن در خانهي علي و آل علي (علیهم السلام) است. اگر از آن در آمديد، (سَعِدَ مَنْ وَالاَكُمْ)و اگر از آن در منحرف شديد، هلاك گرديد(هَلَكَ مَنْ عاداكُمْ).
(وَ ضَلَّ مَنْ فَارَقَكُمْ)؛
«هر كه از شما جدا شد، گمراه شد».
خدا ما را از عالم خاك و جماد حركت داده تا به مقام قرب برساند. هم مقصد بسيار عظيم است هم راه و مسير بس دشوار و پرخطر.در اين مسير، راهنمايي و رهبري كار هر كسي نيست.در اين راه، گردنه ها،كوه ها،سنگلاخ ها،راهزنها و چاه ها بسيار زياد است. مي بينيم كه چه فرقه ها و گروه هايي در اين چاهها و چالهها افتادهاند و از درّههاي مخوفي سر در آوردهاند. در اين راه، همهي بزرگان،اعمّ از فيلسوفان و عارفان،متحيّر و سرگردانند و احتياج به راهنمايي مطمئن دارند تا از اوّل و آخر راه آگاه باشد و مقصد را خوب بشناسد و ايشان همان كساني هستند كه در زيارتشان(جامعهي كبيره) مي خوانيم:
(خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ)؛
«[هنوز عالمي خلق نشده بود كه] خدا شما را نورهايي آفريد و محيط بر عرش خود قرار داد».
حضرت امام جواد(ع)به محمّدبن سنان فرمود:
(اِنَّ اللهَ لَمْ يَزَلْ فَرْداً مُتَفَرِّداً فِي وَحْدانِيَّتِهِ ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فاطِمَة فَمَكَثُوا اَلْفَ اَلْفَ دَهْرٍ ثُمَّ خَلَقَ الاَشْياءَ كُلَّها وَ اَشْهَدَهُمْ خَلْقَها وَ اَجْرَي عَلَيْها طاعَتَهُمْ وَ جَعَلَ فيهِم مِنْهُ ما شاءَ وَ فَوَّضَ اَمْرَ الاَشْياءِ اِلَيْهِم فَهُمْ قائِمونَ مَقامَهُ يُحَلِّلُونَ ما شاؤُوا وَ يُحَرِّمُونَ ما شاؤوا و لا يَفْعَلُون اِلاّ ما شاءَ اللهُ فَهذِهِ الدِّيانَة الَّتِي مَنْ تَقَدَّمَها غَرِقَ وَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْها مُحِقَّ خُذْها يا مُحَمَّدُ فَاِنَّها مِنْ مَخْزُونِ الْعِلْمِ وَ مَكْنُونِهِ)؛[10]
«خداوند پيوسته يگانه و يكتا بود، آنگاه محمّد و علي و فاطمه را آفريد.آنها هزارهزار دهر بودند و سپس اشياء را آفريد و آنها را شاهد خلق اشياء قرار داد و اشياء را موظّف به اطاعت از آنها كرد و آنها قائم مقام خدا[در تدبير امور]شدند و حلال و حرام خدا به دست آنها سپرده شد و آنها جز به مشيّت خدا كاري نمي كنند. اين ديانتي است كه هر كس از آن جلو بيفتد يا عقب بماند، هلاك مي شود.اي محمّد،[نام راوي است]اين را بگير كه برگرفته از علم مكنون و مخزون است».
امام باقر(ع)راجع به حسن بصري مي فرمود:
(فَلْيَذْهَبِ الْحَسَنُ يَميناً وَ شِمالاً فَوَاللهِ ما يُوجَدُ الْعِلْمُ اِلاّ هَيهُنا)؛[11]
«حسن هر جا كه مي خواهد برود،به چپ يا به راست برود،به خدا قسم، به علم نخواهد رسيد، مگر اينجا[ به سينهي خودشان اشاره كردند]».
(لا يُوجَدُ الْعِلْمُ اِلاّ مِنْ اَهْلِ بَيْتٍ نَزَلَ عَلَيْهِمْ جَبْرَئيلَ)؛[12]
«بايد درِ خانهاي بروند كه جبرئيل آنجا نازل شده است .تا به آنجا نيايند، به جايي نمي رسند».
(فَلْيَذْهَبِ النّاسُ حَيْثُ شاؤُوا فَوَاللهِ لَيَأْتِيَنَّ الاَمْرُ هَيهُنا)؛[13]
«مردم هر جا مي خواهند بروند امّا به خدا قسم تا درِ خانهي ما نيايند، راه را پيدا نمي كنند».
(كُلُّما لَمْ يَخْرُجْ مِنْ هذَا الْبَيْتِ فَهُوَ باطِلٌ)؛[14]
«هر چه از اين خانه خارج نشده باشد، باطل است».
ماجراي تنبّه اسحق بن يعقوب كندي
اسحقبنيعقوبكندي، فيلسوف معروف عرب،تناقضاتي در قرآن به نظرش رسيد و بنا كرد در اين زمينه كتابي نوشتن.روزي يكي از دوستان او خدمت امام عسكري(ع)مشرّف شد و ضمن صحبت، امام(ع)فرمود:
(اَما فِيكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ يَرْدَعُ اسْتاذَكُمُ الْكِنْدِي عَمّا اَخَذَ فِيهِ مِنْ تَشاغُلِهِ بِالْقُرآنِ)؛
«آيا در ميان شما مرد رشيدي نيست كه استادتان كندي را از اين كاري كه درباره ي قرآن شروع كرده باز بدارد»؟
گفت: آقا، او استاد ماست. شاگرد در مقابل استاد چه مي تواند بگويد ؟ فرمود : من به تو جمله اي ياد مي دهم ؛ وقتي كه نزد او رفتي، به او بگو.او آدم منصفي است؛ سخن حقّ را كه بشنود، مي پذيرد. بگو به نظرم اشكالي آمده است كه از حلّش عاجزم.از شما حلّ آن را مي خواهم و آن اين است: اگر صاحب قرآن، كه قرآن را نازل كرده است، بگويد منظور من از اين آيه و آن آيه، اين كه شما فهميدهايد نبوده است و من منظور ديگري داشته ام ، در اين صورت، اشكال به فهم شما وارد ميشود،نه به قرآن.بنابراين، تناقض در فهم شما پيدا مي شود، نه در آيات قرآن.اين را بگو و جواب بخواه. او هم پيش استاد آمد و همين يك جمله ي كوتاه را گفت.او وقتي اين سخن را شنيد، سرش را پايين انداخت و مدّتي فكر كرد و بعد، سر بلند كرد و گفت: دوباره حرفت را تكرار كن.او تكرار كرد.استاد گفت: اين حرف را از كجا آورده اي؟از چه كسي ياد گرفتي ؟ گفت: به ذهن خودم رسيده است.گفت: نه،اين حرف تو نيست. اين از افق فكر تو بالاتر است.اين حرف را از كجا گرفتي ؟ گفت: واقع مطلب اين است كه خدمت امام عسكري(ع)رسيدم و ايشان فرمودند.گفت: بله،آنها خانداني هستند كه حسابشان از ديگران جداست و حقّ با ايشان است.از جا برخاست و تمام نوشته هاي خود را در اين زمينه آورد و آتش زد.[15]
آري:
(اِنَّما يَعْرِفُ القُرآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ)؛[16]
«قرآن را كسي مي داند كه مخاطب قرآن است».
آنان كه قرآن در خانه شان نازل شده است، از مقاصد قرآن آگاهند.
(اَهْلُ الْبَيْتِ اَدْرِي بِما فِي الْبَيْتِ)؛
«صاحبخانه از هر كس به محتويات خانه اش داناتر است».
آدمي كه سرزده وارد شده،چه مي داند در خانه چيست،پس:
(ضَلَّ مَنْ فَارَقَكُمْ)؛
«هر كس از شما فاصله گرفت، به گمراهي افتاد».
آگاه شدن ادريس از فهم اشتباه خود
مردي به نام ادريس دربارهي امامان (علیهم السلام)عقيدهاي افراطي داشت؛ يعني خيال مي كرد كه آنها خدا هستند.گفت: براي زيارت امام عسكري(ع)حركت كردم.راهم دور بود و خيلي رنج بردم تا به سامرّا رسيدم.به كاروانسرايي رسيدم؛ از شدّت خستگي خوابم برد. ناگهان احساس كردم كسي بيدارم مي كند.چشم باز كردم، ديدم امام عسكري(ع) است، در حالي كه سوار بر مركب است و جمعي اطرافش هستند.از بالاي مركب، با چوبدستي كه در دست داشت، بدنم را حركت مي داد.بيدار شدم.تا فهميدم، برخاستم و ايستادم و جلو رفتم تا پا و ركابشان را ببوسم. فقط يك جمله به من فرمود و اين آيه را خواند:
{...بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ}؛[17]
«...فرشتگان ملأ اعليََ همهي بندگاني هستند كه مطيع امر پروردگارند و هرگز در سخن بر خدا سبقت نمي گيرند و جز به امر خدا كاري نمي كنند».
اين آيه قلب مرا دگرگون كرد و گفتم:
(حَسْبِي يا مَوْلايَ)؛
«مولايم، مرا بس است».
آمده بودم تا بفهمم و خوب هم فهميدم.[18]با يك جملهي كوتاه، آن آدمِ در حال سقوط به درّهي هولناك غلوّ را نجات داد.
(سَعِدَ مَنْ والاَكُمْ)؛
«سعادتمند شد آن كس كه به شما پيوست».
پيشگويي امام حسن عسكري(ع)
جعفربن شريف جرجاني اهل گرگان بود.ميگويد من به مكّه رفتم. در بين راه، به سامرّا رسيدم. اموالي از شيعه كه سهم امام بود، همراهم بود. به حضور امام عسكري(ع)رسيدم و مي خواستم از ايشان بپرسم كه اموال را به چه كسي تحويل دهم.پيش از اين كه چيزي بگويم، فرمود: به خادمم مبارك بده. وقتي خواستم برخيزم،گفتم: آقا،شيعيان شما در گرگان به شما سلام رساندند و من مأمور ابلاغ سلام هستم.فرمود: شما به مكّه مي روي و تا برگردي،صدو هفتاد روز طول مي كشد.اوّل صبح جمعه به سلامت وارد گرگان مي شوي، در حالي كه سه شب از ماه ربيعالآخر گذشته است و خواهي ديد كه خداوند به تو نوهاي عطا كرده است. اسم او را صلت بگذار. صلت بن شريف بن جعفربن شريف از دوستان و اولياي ما خواهد بود. من نيز عصر آن روز، براي ديدار شيعيان و دوستان خود به آنجا خواهم آمد. آنها را از آمدن من آگاه ساز.
من به حجّ رفتم و برگشتم. ديدم اوضاع همان گونه است كه امام فرموده بود.سفرم صدو هفتاد روز طول كشيد و روز ورودم اوّل صبح جمعه بود و سه شب از ماه ربيع الآخر گذشته بود. خدا به من نوه اي داد و اسمش را صلت گذاشتم.مردم به ديدارم آمدند و من به آنها خبر دادم كه حضرت امام حسن عسكري(ع)وعده فرمودهاند كه امروز عصر به ديدار شما خواهند آمد.آنها خيلي خوشحال شدند و در خانهي من اجتماع كردند.نماز ظهر و عصر را همان جا خواندند و به انتظار مقدم شريف امام نشستند.عصر كه شد، ديدم امام از در اتاق وارد شدند و سلام كردند. ما هم به استقبالشان برخاستيم و دستشان را بوسيديم. فرمود: من چون به جعفر وعده داده بودم كه امروز به ديدار شما بيايم، نماز ظهر و عصر را در سُرَّمَنْرَآي خواندم و الان هم به اينجا رسيدهام.حال،اگر مسائل يا حوائجي داريد، بپرسيد.مردم جمع شدند و مسائل و حوائجشان را عرض كردند.بعد، امام وداع كردند و تشريف بردند.[19]اينها كراماتي است كه قلبهاي ما را به نور امامت و ولايتشان منوّر مي سازد.
از خدا مي خواهيم كه همهي ما را تا لحظهي آخر عمرمان در مسير پيروزي از ولايت و امامت ثابت قدم بدارد.
آخرين لحظات حيات مبارك امام حسن عسكري(ع)
امروز، روز هشتم ماه ربيعالاوّل، روز شهادت امام عسكري(ع)در بيست و هشت سالگي است.شب هشتم با دست خود نامه هايي مرقوم فرمودند و به مدينه و جاهاي ديگر فرستادند.ساعت آخر شب، براي وضو آب خواستند. آن قدر حالشان نامساعد بود كه نمي توانستند خودشان وضوي كامل بگيرند. لذا دستمالي روي دامنشان پهن كردند و در همان بستر كه نشسته بودند وضو گرفتند و نماز صبح را خواندند. بعد از نماز فرمودند آب براي آشاميدن آوردند.ظرف آب را كه آوردند، آقا دستشان مي لرزيد و نمي توانستند ظرف را نگه دارند.ظرف به دندانهاي مباركشان مي خورد.فرزند بزرگوارشان امام عصر(ارواحنا فداه)،كه پنج ساله بودند، ظرف را گرفتند و مقابل پدر نشستند و ظرف آب را به دهان پدر نزديك كردند و پدر را سيراب كردند.
امّا روز عاشورا تشنهاي هم در قتلگاه افتاده بود و مي گفت:
(يا قَوْمِ اسْقُونِي شَرْبَة مِنَ الْماءِ)؛
امّا به جاي آب، ضربات نيزه و شمشير بود كه بر بدن آغشته به خونش فرود مي آمد.
صَلَّي اللهُ عليك يا ابا عبدِالله و عَلَي الاَرْواحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنائِك.
[1]ـ مجموعهي ورّام،جلد1،صفحهي78.
[2]ـ نهجالبلاغهي فيض،حكمت71.
[3]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي110.
[4]ـ مجموعهي ورّام،جلد1،صفحهي183.
[5]ـ نهجالبلاغهي فيض،حكمت126.
[6]ـ سورهي نساء،آيهي99.
[7]ـ سورهي بقره،آيهي58.
[8]ـ تفسير نورالثّقلين،جلد1،صفحات82 و83 .
[9]ـ همان،صفحهي83 .
[10]ـ بحارالانوار،جلد25،صفحهي25.
[11]ـ بحارالانوار،جلد2،صفحهي91.
[12]ـ همان.
[13]ـ همان،صفحهي94.
[14]ـ همان.
[15]ـ بحارالانوار،جلد50،صفحهي311؛ پاورقي منقول از مناقب،جلد4،صفحهي424.
[16]ـ كافي،جلد8 ،صفحهي312.
[17]ـ سورهي انبياء،آيات26و27.
[18]ـ بحارالانوار،جلد50،صفحات283و284.
[19]ـ بحارالانوار،جلد50،صفحات262و263.
سلسله مباحث امام شناسی آیت الله سید محمد ضیاء آبادی