مَنْ اَتَاكُمْ نَجَا وَ مَنْ لَمْ يَأْتِكُمْ هَلَكَ ما اعتقاد داريم كه هر كس به شما روي آورد، از عذاب خدا نجات مي يابد و هر كس از شما روي گرداند،هلاك شود
● دوشنبه 28 آذر 1401 ● 10 بازدید ● نویسنده: لاحق دیدگاهها چاپ
مَنْ اَتَاكُمْ نَجَا وَ مَنْ لَمْ يَأْتِكُمْ هَلَكَ }
«ما اعتقاد داريم كه هر كس به شما روي آورد، از عذاب خدا نجات مي يابد و هر كس از شما روي گرداند،هلاك شود»
{ شرح زیارت جامعه کبیره }
{ 25 }
اهل بيت اطهار(علیهم السلام) مقصود از آفرينش آدم و عالم
يعني، هدف اصلي خلقت عالم و آدم شما هستيد. به اين حقيقت توجّه فرماييد كه به هر موجودي از موجودات عالم كه بنگريم ، درمي يابيم كه خودش مقصود اصلي از وجود خودش نيست، بلكه مقدّمهاي براي مقصود ديگري است.
مثلاً، آفتاب با طلوع و غروب منظّمش گواهي مي دهد كه مقصود اصلي خود او نيست، بلكه براي نورافكني و حرارت بخشي آفريده شده است.شما به هنگام شب، چراغ روشن مي كنيد؛ خود چراغ هدف نيست، بلكه وسيلهاي است براي اين كه شما را از ظلمت برهاند.در زمستان وسايل گرم كننده به خانهي خود مي بريد؛خود اين وسايل هدف نيستند، بلكه مقدّمهاند تا شما را از سرما برهانند. در تابستان وسايل خنك كننده آماده مي كنيد تا شما را خنك كنند. زمينِ زير پاي ما مقصود اصلي نيست، بلكه همچون گهوارهاي است براي تأمين آسايش موقّت ما.همان طور كه گهواره براي كودك آسايشگاه موقّت است نه آرامگاه دائم،كرهي زمين نيز گهوارهاي است براي قريب به شش ميليارد كودك كه آنها را بر دوش خود گرفته و آرام آرام مي چرخاند، مي خواباند، بيدارشان مي كند و انواع مواد غذايي را در اختيارشان مي گذارد؛ولي آسايشگاه موقّت است، نه آرامگاه دائم.
{أ لَمْ نَجْعَلِ اْلاَرْضَ مِهاداً *وَ الْجِبالَ أوْتاداً}؛[1]
«آيا ما زمين را آسايشگاه و كوهها را ميخ هايي قرار نداديم»؟
نجّار عالم هستي را ببينيد كه چگونه قطعات مختلف اين گهواره را به وسيلهي كوهها به هم ميخكوب كرده تا در اثناي چرخيدن از هم متلاشي نشود.
{وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً *وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً}؛[2]
«آسمانهاي هفتگانه را همچون سقف هاي محكم بالاي سرتان قرار داديم و خورشيد را چراغ و مشعلي نورافشان قرار داديم».
خورشيد و فلك ابزارند، نه مقصود اصلي
هيچ كدام اينها مقصود اصلي نيست، بلكه وسيله اي براي نيل به مقصود ديگري است.دست، پا، چشم، گوش،اعضا و جوارح همه مقدّمهاند و ابزاري براي نيل به مقصودي.تمام عالم طبيعت مقدّمه است و ذي المقدّمهاي در كار است و اگر دقّت كنيم، در عالم تشريع نيز همين گونه است؛ يعني احكامي كه خدا مقرّر فرموده است،مقصود اصلي نيستند، بلكه مقدّمهاي براي مقصود ديگري هستند. مثلاً، وضو مقدّمهاي براي نماز است. اگر نماز واجب نبود، وضو نيز لازم نبود. خود نماز هم مقصود اصلي نيست، بلكه مقدّمهاي براي ذكر خداست.
{...أقِمِ الصَّلاة لِذِكْرِي}؛[3]
ذكر خدا نيز مقدّمه اي براي تحقّق نفس مطمئنّه است:
{...ألا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ}؛[4]
نفس مطمئنّه هم مقدّمه اي است براي دخول به جنّة اللّقاء:
{يا أيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة *ارْجِعِي إلَي رَبِّكِ راضِيَّة مَرْضِيَّة *فَادْخُلِي فِي عِبادِي *وَ ادْخُلِي جَنَّتِي}؛[5]
«اي جان آرام يافته، به سوي پروردگارت بازگرد، در حالي كه تو از او خشنودي و او هم از تو خشنود است.در سلك بندگان من درآ و در بهشت من داخل شو».
هدف از تشريع احكام
اداي زكات خودش مقصود اصلي نيست، بلكه:
{خُذْ مِنْ أمْوالِهِمْ صَدَقَة تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها...}؛[6]
«[اي پيامبر،] صدقات را از اموالشان بگير تا بدين وسيله تطهيرشان كني و رشدشان دهي...».
اداي زكات براي آن است كه در انسان طهارت نفساني حاصل شود و قلب از آلودگي تعلّق به دنيا پاك گردد. انفاق مال و سير كردن شكم ديگران كار بسيار خوبي است،ولي هدف نهايي نيست.هدف اصلي همان طهارت و پاك شدن آيينهي قلب و آمادگي براي انعكاس جمال حضرت حقّ است.
{...وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ...}؛[7]
«...[اي رسول گرامي،]به هنگام گرفتن زكات از مردم براي آنها دعا كن كه دعاي تو مايهي آرامش آنهاست...».
اين سكونت و آرامش روحي كه بر اثر دعاي رسول به دنبال پرداخت زكات در دل ها به وجود مي آيد هدف است؛نه اين كه فقط دادن زكات هدف باشد. اگر تمام قوانين و احكام الهي را، اعمّ از تكويني و تشريعي، تحليل كنيم ، به اين حقيقت مي رسيم كه همهي اينها مقدّمهاي براي تقرّب ما به مقام اقدس و امنع ربوبي هستند و راه اين تقرّب هم جز تقرّب به مقام مقدّس و مكرّم ولايت و امامت نيست؛آن مقامي كه مظهر صفات جمال و جلال خدا و دارندهي رتبهي خلافت به معناي واقعي از عالم ربوبيّت اشمخ اعلاست.
آري، هدف از تشريع تمام احكام،از عبادات و معاملات و معاشرات، تقرّب و دستيابي به دامن وسيع و عظيم حضرت وليّ الله است و بس.
آيينهي وجود مردم، تجلّي گاه مقام ولايت
اين نكتهي لطيف را در گفتار يكي از ارباب معرفت ديدم كه برايم جالب بود. در آيهي مربوط به حجّ آمده است:
{وَ أذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً
ِجالاً
وَ عَلَي كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ}؛[8]
«[خطاب به جناب ابراهيم(ع)]مردم را به حجّ دعوت كن تا پياده و سواره بر مركب هاي لاغر از هر راه دور به سوي تو آيند».
در آيه، چنان كه مي بينيم، مي فرمايد:
{وَ أذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ...}؛
مردم را به حجّ دعوت كن تا به سوي تو بيايند...و حال آن كه دعوت به حجّ براي اين است كه مردم براي طواف و سعي و رمي و... به سوي مكّه و كعبه بيايند و علي الظّاهر، آيه بايد چنين باشد:
(و أذِّنْ في النّاسِ ....يَأْتوا البيت)يا (يَأْتوا هَذَا الْبَلَد)؛
دعوت كن تا مردم به سوي بيت(كعبه)يا به سوي اين شهر(مكّه)بيايند. ولي به جاي مكّه و كعبه و اعمال و مناسك،شخص جناب ابراهيم مورد توجّه قرار گرفته و خطاب به ايشان فرموده است،مردم را دعوت كن تا به سوي تو بيايند و تو را بشناسند و با تو آشنا گردند.
پس معلوم مي شود كه مقصود از حجّ و اعمال و مناسك، شناختن وليّ است و حركت به سوي او و تقرّب به او.آن روز وليّ زمان حضرت ابراهيم(ع)بوده است و ساير اعمال و مناسك، از احرام و طواف و سعي و رمي و ...،همه مقدّمه اي هستند براي رسيدن به آن مقصود. همه ظاهري براي نيل به آن باطن هستند.اين جمله از امام اميرالمؤمنين(ع)منقول است:
(اَنَا صَلاة الْمُؤمِنيِنَ وَ صِيامُهُمْ)؛[9]
«من نماز مؤمنان و روزهي آنان هستم».
يعني، هدف اصلي نماز و روزه ي مؤمنان ، شناختن من و تقرّب جستن به من است و لذا قرآن نيز در آيهي حجّ نگفته است كه مردم را دعوت كن تا بيايند و اين اعمال را انجام دهند ، بلكه گفته است آنان را دعوت كن تا رو به تو آورند و خودشان را به تو نزديك گردانند ؛ يعني، با وليّ زمان ارتباط برقرار كنند و خودشان را در او فاني كنند و جمال او را در حدّ ظرفيت خويش در آيينهي وجود خود متجلّي سازند تا همان گونه كه آيينهي وجود وليّ تجلّي گاه مقام ربوبي است،آيينهي وجود مردم نيز تجلّي گاه مقام ولايت باشد.
وجود اقدس امام زمان(عج)بيتالله واقعي
در روايت آمده است كه حضرت امام باقر(ع)در مسجدالحرام مردم را در حال طواف ديدند و به همراهانشان فرمودند:
(هكَذَا كانُوا يَطُوفُونَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ)؛
«در زمان جاهليّت نيز همين گونه طواف مي كردند».
يعني، اين طوافي نيست كه خدا در اسلام از مردم خواسته است.بعد فرمودند:
(إنَّمَا اُمِرُوا أنْ يَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يَنْفِرُوا إلَيْنَا فَيُعْلِمُونَا وَلايَتَهُمْ وَ مَوَدَّتَهُمْ وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نُصْرَتَهُمْ)؛[10]
«مردم از آن جهت مأمور به طواف شده اند كه پس از آن به سوي ما بيايند و ولايت ما را اعلام كنند و مودّت و نصرت خودشان را به ما عرضه بدارند».
آري، بيتالله واقعي وجود اقدس امام است و طواف واقعي چرخيدن بر محور وجود او و عرض خضوع و ادب به آستان اكرم اوست كه صاحب اين خانه و ربّالبيت است.دل به خانهي سنگ و گلي دادن و صاحبخانه را از دل بيرون كردن نه شرط عقل و درايت است نه از سوي دين و شريعت مجاز؛ بلكه:
{وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَة أعْمَي وَ أضَلُّ سَبِيلاً}؛[11]
آن كس كه يك عمر در دنيا با كوردلي زندگي كرده و از ديدن صاحبخانه محروم بوده است، در آن جهان نيز كور خواهد بود و از ديدار صاحب عالم ، مهجور.
سه گروهي كه خداوند با غضب به آنها مي نگرد
(ثَلاثَة لا يُكَلِّمُهُمُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ ألِيمٌ مَنِ ادَّعَي إمَامَة مِنَ اللهِ لَيْسَتْ لَهُ وَ مَنْ جَحَدَ إمَاماً مِنَ اللهِ وَ مَنْ زَعَمَ أنَّ لَهُمَا فِي الْإسْلامِ نَصِيباً)؛[12]
«خداوند در روز قيامت با سه كس يا سه گروه سخن نمي گويد*و از آلودگي ها پاكشان نمي سازد و براي آنان عذابي دردناك است:كسي كه به دروغ مدّعي مقام امامت از جانب خداوند باشد و كسي كه امامت امام منصوب از سوي خدا را انكار كند و كسي كه براي آن دو نفر[مدّعي امامت باطل و منكر امام حقّ]از اسلام بهرهاي قائل باشد».
ترديدي نيست كه آن دو نفر خودشان را امام مردم معرّفي كردند. بنابراين، كساني كه معتقد به اين نوع امامت باشند ، مشمول اين حديث خواهند بود.
فريضهي ولايت در همه حال واجب است
در روايت ديگري حضرت امام صادق(ع)فرمود:
(إنَّ اللهَ افْتَرَضَ عَلَي اُمَّةِ مُحَمَّدٍ …خَمْسَ فَرَائِضَ الصَّلاة وَ الزَّكَاة وَ الصِّيَامَ وَ الْحَجَّ وَ وَلايَتَنَا فَرَخَّصَ لَهُمْ فِي أشْيَاءَ مِنَ الْفَرَائِضِ الْأرْبَعَةِ وَ لَمْ يُرَخِّصْ لِأَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فِي تَرْكِ وَلايَتِنَا)؛
«خداوند پنج چيز را بر امّت محمّد…واجب كرده است:نماز و روزه و زكات و حجّ و ولايت ما.آنگاه در مورد چهار واجب از آنها در شرايط خاصّي اجازهي ترك داده است[مثلاً، نماز زن در ايّام حيض ترك مي شود. روزه از مريض و مسافر اداءً ساقط است.زكات بر كسي كه مالش به حدّ نصاب نرسيده باشد واجب نيست.حجّ بر غير مستطيع واجب ن
يست.] تنه
ا فريضه اي كه در هر حال بر همه كس واجب است، فريضهي ولايت است كه احدي از مسلمين در هيچ حالي مجاز به ترك آن نيست».
بعد، براي تأكيد بر مطلب فرمود:
(لا وَ اللهِ مَا فِيهَا رُخْصَةٌ)؛[13]
«قسم به خدا، در ولايت ترخيصي نيست».
ولايت ما بر همه كس در همه حال واجب است و لذا مي گوييم:
(مَنْ اَتَاكُمْ نَجَا)؛
«[شما اي خاندان رسالت كه تنها هدف خلقت عالم هستيد]هر كس به سوي شما آمد، نجات يافت».
(وَ مَنْ لَمْ يَأْتِكُمْ هَلَكَ)؛
«و هر كس از شما فاصله گرفت، هلاك شد».
عالم تكوين و تشريع به اذن خدا بر محور وجود شما مي چرخد.تكوينيّات به طفيل وجود شما خلق شدهاند و تشريعيّات نيز مقدّمهاي هستند براي دستيابي به مقام تقرّب به ولايت شما؛زيرا كه تقرّب به ولايت شما تقرّب به ولايت خداست.
آمدن به سوي اهل بيت(علیهم السلام) چگونه حاصل مي شود؟
حال، آنچه مهمّ است اين است كه بدانيم مقصود از اتيان و آمدن به سوي اهل بيت چيست و چه معنايي دارد و از چه راهي حاصل ميشود ؟ آيا منظور، رفتن به زيارت مشاهد مشرّفهي آن بزرگواران و بوسيدن قبور منوّرشان و شركت در مجالس ذكر فضايل و مناقبشان و عزاداري در ايّام شهادتشان است؟ آيا منظور از (مَنْ أَتاكُمْ نَجَا)همين هاست؟
البتّه، اين كارها هم بسيار خوب و از لوازم و آثار محبّت است و در سعادت ابدي انسان نيز تأثيرگذار است ؛ امّا دقيقاً بايد در اين مورد انديشيد كه حضرت امام صادق(ع)،در همين حديثي كه از ايشان نقل شد، ولايت را در رديف اعمال عبادي از جمله نماز و روزه و حجّ و زكات قرار داده است، در صورتي كه ولايت به معناي اعتقاد به امامت و داشتن محبّت به آن اولياي خدا، امر قلبي است و منشأ اصلي اعمال عبادي اعمّ از نماز و روزه و حجّ و زكات است، نه در رديف آنها، و لذا از اين تناسب ولايت با اعمال عبادي استفاده مي شود كه ولايت در اين حديث به معناي اعتقاد به امامت و داشتن محبّت نيست، بلكه منظور اظهار آن امر قلبي در قالب اعتقاد و محبّت در مرحله ي عمل است؛ يعني از طريق منطبق ساختن اعمال و رفتار و گفتارتان در تمام شؤون زندگي با اوامر آن فرمانروايان الهي، به سوي آنها حركت كنيد و جوهر جانتان را با تلطيف از طريق عمل، به مقام ولايت و امامت نزديك گردانيد.تنها اعتقاد و محبّت قلبي در حركت همه جانبه به سوي ولايت كافي نيست، بلكه بروز و ظهور در مرحلهي عمل لازم است و در اين صورت است كه مي توانيم بگوييم:
(مَنْ اَتَاكُمْ نَجَا)؛
محبّت اهل بيت(علیهم السلام) براي هر كس سودمند است
البتّه ـ همان گونه كه قبلاً نيز اشاره كرديم ـ مسألهي محبّت قلبي در سعادت انسان مؤثّر است؛ امّا بديهي است كه اثر ولايت عملي را نخواهد داشت و آدمي را به مقامات عالي از سعادت تقرّب به وليّ الله اعظم نخواهد رسانيد.آري، حبّ علي(ع)در دل يك كافر هم اگر پيدا شود، تأثير خود را خواهد داشت و لااقلّ او را از شدّت عذاب يا از اصل عذاب رهايي خواهد بخشيد. در روايات آمده است:
(قالَ رَسولُ اللهِ…حُبِّي وَ حُبُّ اَهْلِ بَيْتِي نافِعٌ فِي سَبْعَة مَواطِنَ اَهْوالُهُنَّ عَظيمٌ:عِنْدَ الْوَفاة وَ فِي الْقَبْرِ وَ عِنْدَ النُّشُورِ وَ عِنْدَ الكِتابِ وَ عِنْدَ الْحِسابِ وَ عِنْدَ الْمِيزانِ وَ عِنْدَ الصِّراطِ)؛[14]
«رسول خدا…فرمود: محبّت من و محبّت اهل بيت من در هفت موطن كه هول و وحشتي عظيم دارند، نافع و سودمند است:موقع مرگ،در قبر،وقت برخاستن از قبر،هنگام پخش نامههاي اعمال،موقع حسابرسي،هنگام سنجش اعمال و وقت عبور از صراط».
در اين حديث، چنان كه مي بينيم، قيد ايمان و اسلام هم نشده و تصريح شده است كه محبّت اهل بيت رسول مطلقاً براي انسان سودمند است.
به خاطر محبّت علي(ع) از عذاب در امانم
اين داستان شگفتانگيز را در گفتار يكي از صاحبان معرفت ديدم.هر چند ايشان سند آن را ارائه نكردهاند، ولي اجمالاً از كتابي نقل كردهاند كه مؤلّف آن مورد وثوقشان بوده است و آن داستان اين است:
روزي جناب سلمان(ره) و جمعي از اصحاب در محضر رسول اكرم …مشرّف بودند.پيامبراكرم…براي اين كه آنان را به گوشهاي از فضيلت امام اميرالمؤمنين(ع) متوجّه كند، به سلمان فرمود: هم اكنون برخيز و همراه اين جمع حاضر به گورستان يهود برو و آنجا يكي از اموات به نام بندار را صدا كن و با او سخن بگو.سلمان به دستور آن حضرت با آن جمع به گورستان يهود آمد و ندا كرد يا بندار،از قبري جواب داده شد.سلمان به او گفت : تو كيستي و بر چه ديني مردهاي و اكنون در چه حالي؟او گفت: من از قوم يهود بودم و بر دين يهود مردهام و اكنون در زمرهي يهودانم ولي مانند ديگر هم كيشانم محكوم به عذاب نيستم.جناب سلمان پرسيد: تو چرا در عذاب نيستي ؟ جواب داد : چون من علي را دوست مي داشتم و آن چنان در محبّت علي بي قرار بودم كه هرگاه او را از دور مي ديدم،مي دويدم و خودم را روي پاهاي او ميانداختم و پاهايش را مي بوسيدم.بارها هم كيشان من سرزنشم مي كردند و مي گف
تند:آخر، تو
را با علي چه كار كه اين چنين به او محبّت مي ورزي؟ مي گفتم:چه كنم،من مجذوب علي هستم و در محبّتش بي اختيار؛ و اينك كه مردهام، بر اثر همان حبّ علي از عذاب در امانم.البتّه، كافر بهشتي نمي شود امّا به خاطر حبّ علي(ع)از عذاب جهنّم در امان است.
شافعي، رئيس فرقهي شافعيّه از مذاهب چهارگانهي اهل تسنّن، مي گويد:
اِلـَي كَمْ وَ حـَتَّي مـَتـَي ـــــــــــ اُعاتَبُ فِي حُبِّ هَذَا الْفَتَي
«من علي را دوست دارم.آخر تا كي بايد به خاطر محبّت به او مورد عتاب و سرزنش ديگران قرار بگيرم»؟
هَلْ زُوِّجَتْ فاطِمة غَيْرَهُ ــــ/ـــــ هَلْ اَتَي فِي غَيْرِهِ هَلْ اَتَي
«آيا غير علي كسي هست كه شايستگي همسري فاطمه را به او داده باشند ؟ آيا غير علي كسي هست كه سورهي هل اتي از سوي خدا در شأن او نازل شده باشد»؟
يعني، من كسي را دوست مي دارم كه خدا با سورهي هل اتي مدحش كرده و او را به همسري فاطمهي زهرا(س) پسنديده است.اين دو از افتخارات بزرگ علي اميرالمؤمنين(ع) است: ممدوح خدا و همسر زهرا بودن.
{...ذلِكَ فَضْلُ اللهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ...}؛[15]
«اين فضل خداست كه به هر كس بخواهد عنايت مي كند».
قدرداني خاضعانه از نعمت ولايت
حال، ما هم بحمدالله نعمت بزرگ خدا نصيبمان شده كه حبّ علي در عمق جانمان نشسته است.امّا بايد توجّه داشته باشيم كه اين نعمت عظيم به سادگي به دست ما نرسيده است. بايد بدانيم چه خونهاي پاكي از بزرگان عالم ريخته شده و چه سرهايي بالاي نيزهها رفته وچه خاندانها به اسارت افتادهاند تا اين گوهر گرانبهاي دين و ولايت به دست ما رسيده است. از خدا بخواهيم اين نعمت بزرگ ولايت را بر ما مستدام بدارد و به وسيلهي ما به آيندگان برساند. اين حقيقت را نيز از نظر دور نداريم كه ولايت علي و آل علي(علیهم السلام) وقتي به حدّ كمال و تمام مي رسد كه با برائت از دشمنانشان توأم باشد.
دو محبّت در يك دل نگنجد
كسي گفت: يا اميرالمؤمنين،من شما را دوست دارم ولي از دشمن شما هم بدم نمي آيد.فرمود:
(اَمَّا الانَ فَاَنْتَ اَعْوَرُ فَاِمّا اَنْ تَعْمَي وَ اِمّا اَنْ تُبْصِر)؛[16]
«تو الان يك چشمي هستي...».
نه كوري نه بينا. محبّت ما با محبّت دشمن ما در يك دل نمي گنجد. تولّيََ بايد توأم با تبرّيََ باشد تا ايمان انسان كامل گردد. البتّه، اين را هم بدانيم كه تبرّي با ركيك گويي و زشت گويي فرق دارد.تبرّي لازم است امّا ركيك گويي زشت و قبيح است. احياناً مجالسي از سوي دوستان اهل بيت(علیهم السلام) تحت عنوان تبرّي از دشمنان اهل بيت(علیهم السلام) تشكيل مي شود و در آن مجالس اعمالي ناپسند انجام مي گيرد و سخناني ناشايست بر زبانها جاري مي گردد كه متناسب با شأن اهل ايمان نيست.آنچه بسيار لازم است، تبرّي اخلاقي و عملي از آن پليدان است ؛ يعني كاري كنيم كه اخلاق و اعمال ما شبيه اخلاق و اعمال آن ناپاكان نباشد،بلكه تا آنجا كه مي توانيم، بكوشيم اخلاق و اعمال ما شبيه اخلاق و اعمال امامان(علیهم السلام) باشد كه حضرت امامصادق(ع) فرمود:
(نَحْنُ أصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ ...وَ عَدُوُّنَا أصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ)؛[17]
«ما اصل و ريشهي همهي نيكي ها هستيم... و دشمن ما اصل و ريشهي همهي بديها و زشتيهاست...».
تمام نيكيها از شاخههاي درخت وجود ما نشأت مي گيرد و تمام زشتيها از شاخههاي درخت وجود دشمنان ما حاصل مي شود.دين ما ديني حكيمانه است.دين ما با شرم و حيا توأم است و از وقاحت و بي شرمي بيزار است. ما به تبعيّت از قرآن مي گوييم:
(اَلا لَعْنَة اللهِ عَلَي الْقَوْمِ الظّالِمينَ)؛
و در زيارت عاشورا از عمق جان مي گوييم:
(اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد)؛
خدايا، لعنت كن آن كسي را كه سنگ اوّل ظلم را نهاد و باب ستم در حقّ محمّد و آل محمّد را به روي عالميان گشود.
در كربلا هم اگر طفل شيرخوار روي دست پدر تير خورد و جان داد، آن تير از كمان سقيفه پر گرفت و در كربلا بر گلوي آن طفل نشست.
اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَ مَوْلانا صاحِبِ الزَّمانِ وَاَظْهِرْ بِهِ دينَكَ وَ اَحْيِ بِهِ سُنَّة نَبِيِّكَ وَ اجْعَلْنا مِنْ اَعوانِهِ وَ اَنْصارِهِ وَ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لِظُهُورِهِ.
[1]ـ سورهي نبأ،آيات6و7.
[2]ـ همان،آيات12و13.
[3]ـ سورهي طه،آيهي14.
[4]ـ سورهي رعد،آيهي28.
[5]ـ سورهي فجر،آيات26تا29.
[6]ـ سورهي توبه،آيهي103.
[7]ـ سورهي توبه،آيهي103.
[8]ـ سورهي حجّ،آيهي27.
[9]ـ اسرارالعبادات قاضي سعيد قمي،چاپ دانشگاه،صفحهي6.
[10]ـ كافي،جلد1،صفحهي392.
[11]ـ سورهي اسراء،آيهي72.
[12]ـ كافي،جلد1،صفحهي373.
*در حديث ديگري به جاي(لا يُكَلِّمُهُمُ الله) جملهي (لا يَنْظُرُاللهُ اِلَيْهِم) آمده است؛ يعني خدا به آنها نگاه نمي كند.
[13]ـ كافي،جلد8 ،صفحهي271.
[14]ـ بحارالان
وار،جلد27،صفحه
زاهدی:
هي158.
[15]ـ سورهي مائده،آيهي54.
[16]ـ شرح نهجالبلاغهي خوئي،جلد9،صفحهي76.
[17]ـ كافي،جلد8 ،صفحات242و243.